(۴)
خدمتکاران به رختخواب رفته بودند. خانه ساکت بود. همه
جا بوی سیگار، عطر و الکل به مشام میرسید. آنها خود را درون صندلیهای نرم اتریشیِ اطراف بخاری دیواری در اطاق ویژه سیگار کشیدن میاندازند. آن لحظه فرا رسیده
بود که در آن همه چیز به احمقانه و بیثمر بودن، غمانگیز و کسل کننده شدن تهدید میگشت.
اوضاع دو پهلو و بلاتکلیف بود. این یعنی که باید مانع از بوجود آمدن یک بحران شد، و
ماهرانه در اطراف تیزی صخرههای جلو آمدۀ هیجان به کشتیرانی پرداخت. شاید پس از
دو یا سه دقیقه سکوت کسی از جا برمیخواست، خمیازه کسلکنندهای میکشید و به رختخواب
میرفت _ یا شاید هم پای ایوون تصادفاً به جائی میخورد، و با دندان قرچۀ منزجر کنندهای
گلدانی را پرتاب کرده و میشکاند. بعد فاجعه پدید میآمد و همه چیز نابود میگشت.
ایوون با تهدید میگوید: "من گشنمه."
هویگِل از موقعیت استفاده کرده و با زمزمه خشکی میگوید:
"یک حد میانی مقتصدانه! بله درستش این است! نه صبحانه و نه شامانه _ یک حد میانی،
یک آنه در میانه!" کوتلِم نقاش و رامینگ غزلسرا کمی سر حال آمده خود را جابجا
میکنند: "آره این کار احمقانهای نیست!"
ایوون به هویگِل و میلیونر دستور میدهد"برید!".
هر دو بلند شده بودند. هویگِل در حال رفتن با هارزکرک به آشپزخانه با صدائی شبیه به
صدای ترومپت بلند میگوید: "بیا! بیائید، آقای سر آشپز! ما میخواهیم _ هی، آقایون
و خانمها، چی، چی؟". در حالی که آقای خانه یک و نیم دوجین تخممرغ میپخت، هویگِل
نانها را کره مالید، خاویار رویشان گذاشت، ژامبون و ماهیِ آزاد بریده و آماده کرد.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر