یک انسان ابله.(16)


هویگِل با صدای بلندی می‏‌گوید: "جوراب تنگِ ساقه بلند تا محل ختنه عقب‌‏نشینی کرده!" و مخفیانه چهره بقیه را بازرسی می‏‌کند.
میلیونر اضافه می‏‌کند: "الهام در خواب به سراغ آدم می‌‏آید!"
ایوون با خوشحالی می‏‌گوید: "آنتون، می‌‏دونی، حالا یک بازی کوچلو می‏‌چسبه!".
کوتلِم نقاش هم می‏‌گوید: "ورق‌بازی؟ _ آره، این کار دلپذیریه!"
هویگِل یاوه‌‏گوئی می‏‌کند: "بسیار درست است! مطمئناً خانم‏‌ها! مطمئناً آقایان! خانم‌‏هاآقایان، آقایان‏‌خانم‏‌ها!" و مانند پادوها تعظیم می‌‏کند. "آدام هویگِل فرماندهی عرق‏‌نوشی را به عهده می‏‌گیرد، خواهش می‏‌کنم، خانم‏‌ها و آقایان محترم، خواهش می‏‌کنم!"
خرناس کشیدن رامینگ اعصاب آن‏ها را مسالمت‌‏آمیز و به طور برابر خط خطی می‌‏کرد. ایوون، کوتلِم و میلیونر کنار میز بازی می‌‏نشینند و اسکناس‏‌هایشان را در وسط میز می‏‌گذارند.
هویگِل کینه‌‏توزانه فریاد می‌زند: "به سلامتی، آقای نقاش، آقای فرشته کثافت!" و گیلاس پُر شامپاین را تا قطره آخر با عجله و یک‌‏نفس می‌‏نوشد.
فان هارزکرک ورق‌‏ها را پخش می‌‏کند.
هویگِل که نمی‌‏توانست بازی کند به این سمت و آن سمت اطاق قدم می‌‏زد و نامفهوم و آهسته زیر لب آواز می‏‌خواند. هر از چند لحظه‌‏ای سَرَک سریعی به اسکناس‌‏های انباشته شده بر روی هم می‏‌کشید. آن سه نفر اسکناس‌‏ها را تنبلانه برمی‏‌داشتند و یا اسکناس جدیدی روی تپه‏‌ای از اسکناس پرت می‏‌کردند.
رنگ آبی ماتِ روز بر طاقچه نشسته بود. باغ‌‏ها در بیرون کمی رنگ سفید به خود گرفته بودند و سارها آهسته آواز می‏‌خواندند. شبنم از زمین رو به بالا می‌‏رفت. هویگِل با ناآرامی به این سو و آن سوی اطاق قدم می‌‏زد، گاهی به بازی‌کن‏‌ها چپ چپ نگاهی می‏‌انداخت و بعد دوباره از میان شیشه پنجره به بیرون نگاه می‏‌کرد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر