یک انسان ابله.(10)


هشت روز به پایان ماهِ سوم باقی مانده بود و کرول هیچ صحبتی از تمدید دوباره قرار داد نکرده بود. هویگِل پشت پرده که همین چند لحظه پیش به پائین افتاده بود گیج ایستاده و عرق پیشانیش را خشک می‏‌کرد. دست متوسطی زده می‌‏شود. پرده تقریباً با دلسوزی تکانی می‌‏خورد و سریع یک ‏بار دیگر بالا می‌‏رود. وقتی هویگِل تشکر می‏‌کند کمی بیشتر دست زده می‌شود و پرده دوباره به پائین می‌‏افتد. هشت روز بعد کرول که در این اواخر خود را به ندرت نشان می‏‌داد در برابر او ایستاد و ‏گفت: "آدام، تو خودت خوب می‏‌دونی! مشتری‏‌های من خواهان تنوع‌‏اند. من صاحب کافه‌‏ام و باید تابع آن‏ها باشم."
دیگر از او خسته شده بودند! _ او می‌‏توانست جای دیگر برود؟ _ بالاخره _ او هنوز مقداری پول و کت و شلوار داشت. می‏‌شد مدتی را سر کرد. و بعد؟
سهولت تقریباً افسانه‌‏ای که او با آن یک‏ شبه چنان بالا کشیده شده بود، نیروی خود را از دست داده بود.
هویگِل دندان‌هایش را به هم می‌ساید و به سمت در به راه می‌‏افتد. در این لحظه گارسون لاغر به سویش می‏‌آید و او را به لژ میلیونر دعوت می‏‌کند. او نفس راحتی می‏‌کشد، سریع می‏‌گوید "من فوری میام" و به سمت اطاق رخت‏کن می‌‏رود.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر