هشت روز به پایان ماهِ سوم باقی مانده بود و کرول هیچ صحبتی
از تمدید دوباره قرار داد نکرده بود. هویگِل پشت پرده که همین چند لحظه پیش به پائین
افتاده بود گیج ایستاده و عرق پیشانیش را خشک میکرد. دست متوسطی زده میشود. پرده
تقریباً با دلسوزی تکانی میخورد و سریع یک بار دیگر بالا میرود. وقتی هویگِل تشکر
میکند کمی بیشتر دست زده میشود و پرده دوباره به پائین میافتد. هشت روز بعد کرول
که در این اواخر خود را به ندرت نشان میداد در برابر او ایستاد و گفت: "آدام،
تو خودت خوب میدونی! مشتریهای من خواهان تنوعاند. من صاحب کافهام و باید تابع آنها
باشم."
دیگر از او خسته شده بودند! _ او میتوانست جای دیگر برود؟
_ بالاخره _ او هنوز مقداری پول و کت و شلوار داشت. میشد مدتی را سر کرد. و بعد؟
سهولت تقریباً افسانهای که او با آن یک شبه چنان بالا
کشیده شده بود، نیروی خود را از دست داده بود.
هویگِل دندانهایش را به هم میساید و به سمت در به راه میافتد.
در این لحظه گارسون لاغر به سویش میآید و او را به لژ میلیونر دعوت میکند. او نفس
راحتی میکشد، سریع میگوید "من فوری میام" و به سمت اطاق رختکن میرود.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر