تو به جای من بخند.


در خیالم با تو در صحبت بودم،
وقت اظهار: دوستت دارم
زبانم به لکنت افتاد.
تو
با آوازی بلند خندیدی
بعد
خیالم لال گشت.
***
آهسته خاطرات گذشته‏ را مرور
و خود را در آسمان هفتم احساس می‌‏کردم
که با پس‏گردنی بی هوایٍ معلمِ نامرد تاریخ‏
با صورت (از زمان حال هم فوری‏‌تر) با زمین ملاقات کردم.
***
دلم می‌‏خواست شاعر بودم
گلی می‌‏کاشتم تو دلت
بعد
باغبان شاعری
مرد بیکاری
یا خودم
به گلت آب می‏‌داد.
***
دلم می‏‌خواست یه طورائی
می‌‏بردمت پیش خدا
تو می‏‌گفتی: بله
من می‏‌گفتم: بله
بعد آخدا
عقدمونو جاری می‌‏ساخت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر