اشعار عاشقانه
یک
بعد، وقتی از پیشت رفتم
در آن روز بزرگ
عده زیادی مردم خوشحال دیدم.
و بعد از آن ساعات شب دیگر
میدانید، منظورم چه شبیست
یک دهان زیبا دارم
و پاهائی ماهرتر.
سبزتر است درخت و بوته و علف
از وقتی چنین حسی دارم
و آبْ خنکی مطلوبتری دارد
وقتی آنرا روی خودم میپاشم.
دو
ترانه یک عاشق
وقتی تو مرا به شوق میآوری
بعد من گاهی فکر میکنم:
حالا میتوانستم بمیرم
بعد من تا پایان
سعادتمند میماندم.
یعد وقتی تو پیری
و به من فکر میکنی
من مانند امروز دیده میشوم
و تو یک معشوق داری
که هنوز جوان میباشد.
سه
بوته دارای هفت گل سرخ است
شش عدد از آنها به باد متعلق بودند
اما یکی میماند، تا
من هم گلی پیدا کنم.
هفت بار صدایت میزنم
شش بار بیجواب میماند
اما بار هفتم، قول بده
یک کلمه جواب دهی.
چهار
معشوق به من یک شاخه داد
با یک برگ زرد نشسته بر آن.
سال، رو به پایان است
عشق تازه آغاز میگردد.
درخواستهای کودکان
خانهها نباید در آتش بسوزند.
آدم نباید بمبافکن بشناسد.
شب برای خواب باید باشد.
زندگی نباید مجازات باشد.
مادرها نباید گریان باشند.
هیچ کس نباید دیگری را بکشد.
همه باید چیزی بسازند.
بعد آدم میتواند به همه اعتماد کند.
جوانها باید به جائی برسند.
پیرها هم همچنین.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر