شعرهای برتولت برشت.(28)

شعری در مورد مردم خوب
یک
مردمِ خوب را از این طریق می‌‏شناسند
وقتی آدم آنها را می‌‏شناسد، آنها بهتر می‏‌شوند. مردمِ خوب
برای اصلاح خود از دیگران دعوت می‌‏کنند، زیرا
چگونه می‌‏توان عاقل‏‌تر گشت؟
با گوش دادن
و با چیزی که به او می‏‌گویند.

دو
همزمان اما
کسی را که به آنها نگاه می‌‏کند،
و کسی را که آنها نگاه می‌‏کنند بهبود میبخشند.
اما نه به این صورت که به کسی با نشان دادن
محلهای غذا یا روشنائی کمک کنند،
بلکه بیشتر از این طریق به ما کمک می‌‏کنند
که ما می‌‏دانیم آنها زنده‌‏اند و
جهان را تغییر می‏‌دهند.
سه
وقتی آدم پیش آنها می‏‌رود، آنها خانه‏‌اند.
آنها چهره پیر خویش در دیدار گذشته را
به یاد دارند.
هرچه هم چهره‏‌شان تغییر کرده باشد _ زیرا آنها هم خود را تغییر می‌‏دهند _
آنها حداکثر مشخص‌‏تر شده‌‏اند.

چهار
آنها مانند یک خانه هستند، خانه‌‏ای که در ساختن‏‌اش ما کمک کرده‌‏ایم
آنها مجبورمان نمی‌‏سازند در آن خانه زندگی کنیم
گاهی هم این اجازه را به ما نمی‏‌دهند.
ما می‌‏توانیم هر زمان از کوچک و بزرگ پیش آنها برویم، اما
آنچه ما با خود همراه می‌‏بریم، باید خودمان انتخاب کنیم.

پنج
آنها می‏‌دانند چه دلایلی برای هدایایشان بیاورند
آنها مانند آدم‏‌های دور انداخته شده و دوباره بازگردانده شده می‏‌خندند.
اما در این کار هم قابل اعتمادند، که ما با اعتماد به خود
آنها را ترک می‏‌کنیم.

شش
وقتی آنها اشتباه می‏‌کنند، ما می‏‌خندیم:
زیرا وقتی آنها یک سنگ را در جای اشتباهی قرار می‏‌دهند
ما محل‌‏های صحیح را
با دقت تماشا می‌‏کنیم.
آنها شایسته مورد توجه قرار گرفتن هر روزه ما هستند،
که چگونه نان روزانه خود را هر روز به دست می‏‌آورند.
و چیزی برایشان جالب است
که فراتر از آنها قرار دارد.

هفت
مردم خوب ما را سر گرم می‌‏سازند
چنین به نظر می‏‌آید که آنها نمی‏‌توانند به تنهائی کاری را انجام دهند
تمام راه حل‏‌هایشان هنوز تکالیفی در خود دارند.
در لحظات خطرناک غرق‌گشتن کشتی‏‌ها
ناگهان چشمان بزرگ‌شان را می‌‏بینم که به ما نگاه می‏‌کنند.
هر چند ما، آنطوری که هستیم، باب میل‌‏شان نیستیم
اما با این حال با ما موافقند.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر