داستان‏‌های عشقی.(125)


هانس آمشتاین.(7)
فعلاً نمی‏‌توانستم کمک حال او باشم. من برای نوشیدن قهوه به طبقه بالا رفته و آنجا می‏‌گویم که هانس هنوز در خواب است. سپس چوب ماهی‏گیری‌‏ام را برمی‌‏دارم تا در تنگه خنک ماهی‏گیری کنم. اما ناخواسته به سمت محوطه جنگل‏بانی می‏‌روم. آنجا کنار جاده در حالی که هوای گرم و شرجی و بی‌خدای صبح را به زحمت احساس می‏‌کردم میان بوته فندق‏‌ها دراز کشیده و انتظار می‏‌کشم. در این وقت کمی به خواب می‏‌روم و با صدای سم اسب و سر و صدای صحبت از خواب بیدار می‏‌گردم. سالومۀ زیبا با یک کمک‏‌جنگلبان در کالسکه کوچکش به طرف جنگل می‌‏راند، وسائل ماهی‏گیری و سبد ماهی به همراه داشت و مانند درخت کاجی که به شروع صبح لبخند می‌‏زند می‏‌خندید. جنگلبان جوان در حالی که سالومه درشکه را می‏‌راند چتر آفتابی‌‏ای را بالای سرش باز کرده و نگاه داشته بود و کمی خجالتی هنگام خنده او را همراهی می‌‏کرد. سالومه لباس روشن و سبکی بر تن و کلاه حصیری نازک و بسیار بزرگی بر سر داشت و مانند کودکی در اولین روز آغاز تعطیلات تازه و شاد و خوشبخت به چشم می‌‏آمد. من به هانس و به چهره خاکستری و گناه‏کارش فکر می‏‌کردم، گیج و شگفت‏زده بودم و غمگین دیده شدن سالومه را ترجیح می‌‏دادم. کالسکه سر حال و یورتمه در سراشیبی دره می‌‏راند و خیلی زود از نظرم ناپدید گشت.
شاید حالا بهتر این می‌‏بود که به خانه بازگشته و می‏‌دیدم آنجا چه می‌‏گذرد. اما وحشت داشتم و به جای این کار برای تعقیب کالسکه در تنگه به راه افتادم. من فکر می‏‌کردم این کار را به خاطر همدردی با دوستم و نیاز به هوای خنک و سکوت جنگل انجام می‏‌دهم، اما شاید هم بیشتر به خاطر دختر زیبا و عجیبی بود که مرا به دنبال خود کشانده بوده است. و در ادامه راه حقیقتاً کالسکه او را می‌‏بینم که در راه بازگشت بود و به وسیله کمک‏‌جنگلبان آهسته هدایت می‏‌گشت، و من حالا می‌‏دانستم که سالومه را کنار نهر ماهی قرل‏‌آلا پیدا خواهم کرد. با آنکه مدتی از بودنم در سایه جنگل می‏‌گذشت اما با این حال ناگهان احساس خفگی می‏‌کنم، آهسته‌‏تر به رفتن ادامه می‏‌دهم و عرق صورتم را پاک می‏‌کنم. و چون بعد از رسیدن به کنار نهر هنوز دختر را نمی‏‌دیدم بنابراین به استراحت پرداخته و سرم را در آب سرد که سریع در جریان بود فرو می‏‌کنم، تا وقتی که سردم می‏‌شود. بعد با احتیاط از روی سنگ‌‏ها به سمت پائین نهر می‏‌روم. آب سر و صدا و کف می‏‌کرد و من در حال جاسوسی برای دانستن اینکه سالومه کجا می‌‏تواند باشد مرتب بر روی سنگ‏‌های خیس لیز می‏‌خوردم.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر