هانس آمشتاین.(7)
فعلاً نمیتوانستم کمک حال او باشم. من برای نوشیدن قهوه
به طبقه بالا رفته و آنجا میگویم که هانس هنوز در خواب است. سپس چوب ماهیگیریام
را برمیدارم تا در تنگه خنک ماهیگیری کنم. اما ناخواسته به سمت محوطه جنگلبانی میروم.
آنجا کنار جاده در حالی که هوای گرم و شرجی و بیخدای صبح را به زحمت احساس میکردم
میان بوته فندقها دراز کشیده و انتظار میکشم. در این وقت کمی به خواب میروم و با
صدای سم اسب و سر و صدای صحبت از خواب بیدار میگردم. سالومۀ زیبا با یک کمکجنگلبان
در کالسکه کوچکش به طرف جنگل میراند، وسائل ماهیگیری و سبد ماهی به همراه داشت و
مانند درخت کاجی که به شروع صبح لبخند میزند میخندید. جنگلبان جوان در حالی که سالومه
درشکه را میراند چتر آفتابیای را بالای سرش باز کرده و نگاه داشته بود و کمی خجالتی
هنگام خنده او را همراهی میکرد. سالومه لباس روشن و سبکی بر تن و کلاه حصیری نازک
و بسیار بزرگی بر سر داشت و مانند کودکی در اولین روز آغاز تعطیلات تازه و شاد و خوشبخت
به چشم میآمد. من به هانس و به چهره خاکستری و گناهکارش فکر میکردم، گیج و شگفتزده
بودم و غمگین دیده شدن سالومه را ترجیح میدادم. کالسکه سر حال و یورتمه در سراشیبی
دره میراند و خیلی زود از نظرم ناپدید گشت.
شاید حالا بهتر این میبود که به خانه بازگشته و میدیدم
آنجا چه میگذرد. اما وحشت داشتم و به جای این کار برای تعقیب کالسکه در تنگه به راه
افتادم. من فکر میکردم این کار را به خاطر همدردی با دوستم و نیاز به هوای خنک و سکوت
جنگل انجام میدهم، اما شاید هم بیشتر به خاطر دختر زیبا و عجیبی بود که مرا به دنبال
خود کشانده بوده است. و در ادامه راه حقیقتاً کالسکه او را میبینم که در راه بازگشت
بود و به وسیله کمکجنگلبان آهسته هدایت میگشت، و من حالا میدانستم که سالومه را
کنار نهر ماهی قرلآلا پیدا خواهم کرد. با آنکه مدتی از بودنم در سایه جنگل میگذشت
اما با این حال ناگهان احساس خفگی میکنم، آهستهتر به رفتن ادامه میدهم و عرق صورتم
را پاک میکنم. و چون بعد از رسیدن به کنار نهر هنوز دختر را نمیدیدم بنابراین به
استراحت پرداخته و سرم را در آب سرد که سریع در جریان بود فرو میکنم، تا وقتی که سردم
میشود. بعد با احتیاط از روی سنگها به سمت پائین نهر میروم. آب سر و صدا و کف میکرد
و من در حال جاسوسی برای دانستن اینکه سالومه کجا میتواند باشد مرتب بر روی سنگهای
خیس لیز میخوردم.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر