شعرهای برتولت برشت.(22)


اشعار مربوط به "از یک کتاب درسی برای شهرنشینان".(12)
هفده
تو، ای چاره‏‌ناپذیر
که تعداد کمی تو را می‌‏بینند، آنها را ترک نکن!
از سهم غذای خود سؤال نکن
از محبوبیت خود نپرس
حق
به کوچک‌ترین اشاره انگشت هنوز محتاج است!
از جانشین اسم نبر
وقتی لازمت می‌‏دارند!
چرا تو از محبت
آنچه میل‏ت است برداشت می‏‌کنی
در حالی که می‌‏دانی، آرزویت غیر عقلانی‏‌ست؟
به این چند زخم‏ت
همیشه تماشا نکن!
فراموش نکن: ضرباتی که تو تقسیم کردی
بی‏‌شِکوه پذیرا گشتند.
خلق و خوی‏ت را تحمل کردند
برایت حرمت قائل گشتند.
و از اینکه وقتی آنچه آرزو می‌‏کردی و به دست نمی‌‏آوردی
از ضروریات خودداری می‌‏ورزیدی
شکایتی نکردند.
رویت بار نهاده‌‏اند، بارهائی که
فقط بر مطمئن‌‏ترین شانه‏‌ها می‏‌نهند.
آشکارا ندیده‌‏ات انگاشتند.
از تو انتظار بینش خاصی داشتند.
بعد از همه غذا می‏‌خورند، آنانی که کار را اول آغاز می‏‌کنند:
آشپزها.
با تو همیشه همانطور رفتار گردید،
که با محترمین رفتار می‌‏گردید.
بنابراین نامت را
در لیستی که پاره نمی‏‌گردد
در لیست شهدا
قرار نده.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر