از یک کتاب درسی برای شهرنشینان.(1)
دو
در باره پنجمین چرخ
در آن ساعت که تشخیص میدهی چرخ پنجمی
و امید از تو میگریزد،
ما پیش توئیم.
اما
آن را هنوز درک نمیکنیم.
ما متوجه میگردیم
که تو صحبتها را سریعتر ادا میکنی
تو واژهای میجوئی که با آن
عزیمت کنی
علتش این است:
مایلی جلبتوجه نکنی.
تو در میان صحبت از جا برمیخیزی
تو با عصبانیت میگوئی: میخواهی بروی
ما میگوئیم: بمان! و متوجه میگردیم
پنجمین چرخ توئی.
تو اما مینشینی.
در نتیجه پیش ما نشسته میمانی،
همان ساعت که ما ملتفت میگردیم
که تو چرخ پنجمی.
اما تو
دیگر آن را درک نمیکنی.
بگذار به تو بگویم: تو
چرخ پنجمی
خیال نکن من، کسی که این را به تو میگوید
یک تبهکارم
تبر در دست نگیر،
بلکه یک لیوان آب بردار.
من میدانم، تو دیگر گوش نمیکنی
اما
بلند نگو جهان بد است
آن را آهسته بگو.
زیرا آنچه اضافیست پنجمین چرخ است
و نه چهار چرخ دگر
و جهان بد نیست
بلکه
مست میباشد.
(این را قبلاً هم باید شنیده باشی.)
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر