شعرهای برتولت برشت.(2)

از یک کتاب درسی برای شهرنشینان.(1)
دو
در باره پنجمین چرخ
در آن ساعت که تشخیص می‌‏دهی چرخ پنجمی
و امید از تو می‏‌گریزد،
ما پیش توئیم.
اما
آن را هنوز درک نمی‏‌کنیم.
ما متوجه می‏‌گردیم
که تو صحبت‌‏ها را سریع‌‏تر ادا می‏‌کنی
تو واژه‏‌ای می‏‌جوئی که با آن
عزیمت کنی
علتش این است:
مایلی جلب‌توجه نکنی.
تو در میان صحبت از جا برمی‌‏خیزی
تو با عصبانیت می‏‌گوئی: می‏‌خواهی بروی
ما می‌‏گوئیم: بمان! و متوجه می‏‌گردیم
پنجمین چرخ توئی.
تو اما می‌‏نشینی.
در نتیجه پیش ما نشسته می‏‌مانی،
همان ساعت که ما ملتفت می‏‌گردیم
که تو چرخ پنجمی.
اما تو
دیگر آن را درک نمی‌‏کنی.
بگذار به تو بگویم: تو
چرخ پنجمی
خیال نکن من، کسی که این را به تو می‏‌گوید
یک تبه‏کارم
تبر در دست نگیر،
بلکه یک لیوان آب بردار.
من می‏‌دانم، تو دیگر گوش نمی‏‌کنی
اما
بلند نگو جهان بد است
آن را آهسته بگو.
زیرا آنچه اضافی‏‌ست پنجمین چرخ است
و نه چهار چرخ دگر
و جهان بد نیست
بلکه
مست می‌‏باشد.
(این را قبلاً هم باید شنیده باشی.)
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر