بر هرگونه امید به پاداش چشم ببند (2)
این تعیینکننده است. تا زمانی که آدم قصد لاغرتر، باهوشتر،
آگاهتر شدن، یا هرچیز دیگری داشته باشد، با همان منطقی با مشکل برخورد میکند که در
اصل اجازه پدید آمدن مشکل را داده است: تو به اندازه کافی خوب نیستی. به این دلیل تا
زمانی که آدم بخواهد چیزی را اصلاح کند الگوی رفتاری هرگز از میان نخواهد رفت.
در آئین بودائی آموزشی به نام پذیرش زندگی وجود دارد که
چنین است: بودائی (بودا=کسی که بیدار است) که تو عبادت میکنی، کسی نیست. بودائی که
میخواهی خود را شبیه او سازی، کسی نیست. بودائی که پیش از دو هزار سال پیش متولد گشته
و باهوشتر از ما که شاید روزی باهوش بشویم میباشد، کسی نیست. بودا طبیعت ذاتی ماست
_ ذات طبیعی ما _ و این یعنی که ما در تماس با دانشی که همیشه در ما بوده است کاملاً
بالغ میشویم. این دانشی نیست که به ما از خارج پیوند بخورد. وقتی ما پختهتر شویم
دیگر زندانی آن احساسی که در دوران کودکی به ما میگوید چون زندگی بیرحم است باید
از خود محافظت کرد یا خود را مخفی ساخت نخواهیم بود. وقتی ما سعی میکنیم بالغ گردیم
_ و من مایلم آن را چنین توضیح دهم، که ما خود را در جهان، بیتفاوت از کم یا زیاد
بودن سختی اوضاع کاملاً در خانه احساس میکنیم _، بعد این اتفاق رخ میدهد، زیرا که
ما اجازه میدهیم، تا چیزی، آن چیزی که سابقاً در ما همیشه وجود داشته، غذا دریافت
کند. ما به جای اینکه او را حفظ و مخفی سازیم و مانند مردهای در گور کنیم اجازه میدهیم
که رشد کند و خود را نشان دهد.
یک بار کسی به من گفت: "وقتی آدم ترس دارد، بعد این
بودای ترسناک است". این متناسب با تمام حسهای ما است، برای مثال متناسب است با
حالتهای خشم. ما کنترل از دستمان خارج میشود، رنگ سرخ میبینیم و ناگهان متوجه میشویم
که در حال فریاد کشیدنیم، وسائل را به اطراف پرتاب میکنیم یا کسی را میزنیم. این
لحظهایست که ما این واقعیت را باید بپذیریم که این «بودای خشمگین» است. وقتی ما حسادت
میورزیم، این «بودای حسود» است. وقتی ما مشکل دستگاه گوارشی داریم، این «بودا با سوزش
معده» است. وقتی ما خوشبخت هستیم، این «بودای خوشحال»
است، وقتی ما بیحوصلهایم، این «بودای بیحوصله» است. به عبارت دیگر: تمام افکار و
ادراک ما ارزش آن را دارند که با آنها احساس همدردی کنیم، و هر چیزی که ما فکر یا احساس
میکنیم، شایسته قدردانی ما میباشند.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر