شعرهای برتولت برشت.(4)


از یک کتاب درسی برای شهرنشینان.(3)
چهار
من می‌‏دانم به چه محتاجم.
من در آیینه می‌نگرم و می‌‏بینم،
که باید بیشتر بخوابم؛
و شوهری که من دارم به من زیان می‌‏رساند.
وقتی صدای آواز خواندنم را می‏‌شنوم، می‏‌گویم:
امروز من سر حالم؛
این برای رنگ چهره خوب است.
من تلاش می‏‌کنم
تازه بمانم و سفت،
اما تقلا نخواهم کرد؛
تقلا کردن چین و چروک می‏‌آورد.
من چیزی برای هدیه کردن ندارم،
اما آن را با رژیم گرفتن جبران می‌‏سازم.
من با احتیاط غذا می‌‏خورم؛ من آهسته زندگی می‌‏کنم؛
من موافق راه میانی‌‏ام.
(من مردم را اینچنین در تقلا دیدم.)
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر