سعادت.


شادی‌‏های کوچک
در حال حاضر اکثریت مردم در یک تیرگی خالی از نشاط و عشق زندگی می‌‏کنند. ارواح لطیف، فرم زندگیِ فاقد اصول هنری ما را دردناک و فشارآور احساس کرده و خود را کنار می‏‌کشند. در هنر و سرایندگی بعد از دوره کوتاه رئالیسم همه جا یک کمبود احساس می‌‏گردد، که بارزترین علائمش احساس غربت بعد از رنسانس و رمانتیکِ نو می‌‏باشد.
کلیسا بانگ برمی‌‏دارد "ایمان در پیش شما غایب است!" و آوه‏ناریوس می‏‌گوید "هنر نزد شما غایب است!". موافقم. من فکر می‏‌کنم، نبود شادی دلیل آن می‏‌باشد. نوسان یک زندگی ارتقاء یافته و درک زندگی به عنوان چیزی مسرت‏‌بخش و یک جشن همان امری‏ست که در اصل با آن رنسانس ما را چنین خیره کننده مجذوب خود می‌‏سازد. بدون شک یکی از خطرناک‌ترین دشمنان شادی ارزیابی بیش از اندازه از دقیقه و عجله به عنوان مهم‌ترین دلیل فرم زندگی ما می‌‏باشد. ما غزل‏‌های عاشقانه و سفرهای حساس دوران‌‏های گذشته را با لبخندی مشتاقانه می‏‌خوانیم. به چه علت پدربزرگ‌‏هایمان وقت نداشتند؟ هنگامی که من یک بار اک‏لوگه از فریدریش اشلِ‏گل را در وقت بی‏کاری می‏‌خواندم، نمی‌‏توانستم در برابر این فکر مقاومت کنم: چه آهی می‌‏کشیدی، اگر تو مجبور به انجام کار ما می‏‌گشتی!
اینکه این عجله داشتن، زندگی امروز ما را برایمان از همان اولین آموزش به صورت تهاجمی و مضر تحت تأثیر خود گذاشته است، غم‏‌انگیز اما ضروری به نظر می‌‏آید. اما این شتاب زندگی مدرن دیر زمانی‏‌ست که متأسفانه خود را مالک فراغت اندک ما نیز کرده است؛ فرم لذت بردن ما به زحمت می‏‌تواند کمتر عصبی و استرس‏‌زا از کارخانه محل کارمان باشد. "تا حد امکان زیاد و سریع" این راه حل است. و بدین ترتیب همیشه سرگرمی بیشتر و شادی کمتری عاید می‌‏گردد. کسی که یک بار یک جشن بزرگ را در شهرها یا شهرهای کاملاً بزرگ تماشا کرده باشد، یا مکان‏‌های تفریح شهرهای مدرن را دیده باشد، این چهره‏‌های تب‌‏آلوده و از شکل طبیعی خارج گشته و با نگاهی خیره به طور دردناک و نفرت‏‌انگیزی در حافظه‏‌اش می‏‌چسبند. و این کمبود جاودانۀ بیمارگونه و خار دارِ فرمِ بیش از حد لذت بردن همچنین در تآترها، در سالن‏‌های اپرا، آری در سالن‏‌های کنسرت و نمایشگاه‌‏های نقاشی جایگاه خود را دارد. از یک نمایشگاه آثار هنری مدرن دیدن کردن، مطمئناً به ندرت یک لذت بردن است.
فرد ثروتمند هم از این شرارت‏‌ها در امان نمی‏‌ماند. او احتمالاً می‌‏توانست در امان بماند، اما او نمی‏‌تواند. زیرا آدم باید شراکت کند، به‌روز بماند و خود را در اوج نگاه دارد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر