هانس آمشتاین.(9)
هنگامی که به خانه بازگشتم، هانس در انتظارم بود و بیدرنگ مرا به اطاق خود کشید. آنچه به من گفت تا اندازهای شفاف و خوانا بود، اما با
این وجود مرا دستپاچه ساخت. او چنان شیفته سالومه شده بود که از برتای بیچاره دیگر
اصلاً حرفی به میان نمیآمد. با این حال درک کرده بود که بیش از این اجازه میهمان بودن
در این خانه را ندارد، و خبر رفتنش در بعد از ظهر را به اطلاعم رساند. تصمیمی واضح
و قابل درک بود و من نمیتوانستم برخلاف آن چیزی بگویم؛ فقط از او قول گرفتم که قبل
از فرار با برتا صادقانه صحبت کند. حالا اما موضوع اصلیتر پیش میآید. از آنجائی که
هانس به خاطر طبیعتش از روابط نامشخص و مبهم بیزار بود و با وضع کنونی هم دیگر اجازه
آمدن به خانه ما را نداشت بنابراین قصد داشت بدون تأخیر سالومه را از آن خود ساخته
و جواب مثبت او یا پدرخواندهاش را به دست آورد.
بیهوده به او توصیه میکردم که صبر کند. او به طرز ناامیدانهای
هیجانزده بود و ابتدا کمی دیرتر به یاد میآورم که احتمالاً وجدان حساسش اصرار به
آن دارد تا از این گرفتاری که باعث بیآبروئی او شده است به طریقی به عنوان فرد پیروز
خارج گردد و عشق گناهکارانهاش را توسط تصمیمی قاطع پیش خود و در برایر دیگران توجیه
کند.
من به خود خیلی زحمت دادم تا او تصمیمش را عوض کند. حتی
از سالومه که خودم هم دوستش میداشتم بد گفتم، به این موضوع اشاره کردم که عشق سالومه
به او حقیقی نیست و فقط یک خودخواهی کوچک از طرف او میباشد و احتمالاً او به این رابطه
هم میخندد.
اما این کار بیفایده بود و هانس اصلاً گوش نمیداد. و
بعد از من با التماس خواهش کرد همراه او پیش رئیس اداره جنگلبانی بروم. او خودش لباس
میهمانی بر تن داشت. احساس عجیبی به من دست داده بود. حالا باید او را برای خواستگاری
از دختری که خود من _اگرچه بی ثمر_ چندین ترم عاشقش بودم کمک میکردم.
درگیر جنگ کوچکی بودم. اما سرانجام راضی شدم، زیرا هانس
دارای چنان روح غیرمعمولی و پُر شوری بود که انگار شیطانی بر او حاکم است و مقاومت
در برابرش بیفایده است.
بنابراین من هم کت و شلوار مشکی بر تن کرده و به همراه
هانس آمشتاین به خانه رئیس اداره جنگلبانی رفتم. راه رفتن برای هر دو ما شکنجهآور
بود، از آن گذشته نزدیک ظهر و هوا مانند جهنم داغ بود و لباس میهمانی به زحمت اجازه
نفس کشیدن میداد. کار من قبل از هر چیز مشغول نگاه داشتن پدرخوانده و فراهم آوردن
موقعیت برای گفتگوِ بین هانس و سالومه بود.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر