به درخواست چند دانشمند که در حال پژوهش برای پیدا کردن
ضریب هوش خر بودند از قبرس خری به مونیخ فرستاده میشود. دانشمندان با خر در خیابان
به راه میافتند، چند قدم مانده به چهارراهی خر به همراهانش نگاه میکند تا مانند همیشه
کسی دستور ایستادن به او بدهد. دانشمندان زبان قبرسی نمیدانستند، اما به زبان دیگر
هم کسی به خر چیزی نمیگفت.
خر از سرعت قدمهایش میکاهد، از پالانش که مانند کولهپشتی به چشم میآمد یک دیکشنری درآورده و بعد از نگاه سریعی به صفحات کتاب رو به همراهانش
کرده و به زبان خود آنها میگوید: "خر خودتونید! کوررنگ که نیستم!"، و بعد
با مشاهده رنگ قرمز چراغ خطر مانند آدم در انتظار سبز شدن آن چهارپا میایستد.
***
با اشاره به پرندههای ریز و زیبائی که در فضای اتاقم
در حال پروازند، و پیدایششان در این اتاق از رشد تخمهائیست که مخلوط با ارزنیاند
که من برای مرغان عشقم میخرم، و برای از بین بردن چندشی که با دیدن آنها
در او ایجاد شده به شوخی میگویم: دیدم کاری برای بچههای آفریقا نمیتونم انجام بدم،
گفتم لااقل تعدادی از پرندههای ریز اون ناحیه رو به اینجا دعوت و ازشون پذیرائی کنم.
خیلی جدی میگه: وای ... خب لااقل به جای این حشرات یکی
دو تا کودک آفریقائی میآوردی پهلوی خودت.
دیوانه فکر میکنه آپارتمان فسقلی من کودکستانه!
***
هر دو پاشو میکنه تو یک کفش،
بندشم محکم میبنده، بعد نگاهی به من میکنه و طوریکه انگار هنوز مطمئن نیست میگه:
انگار یک کم برام تنگه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر