اشعار مربوط به "از یک کتاب درسی برای شهرنشینان".(10)
پانزده
همیشه
وقتی این مرد را نگاه میکنم
او مشروب ننوشیده است و
او خندههای قدیمیاش را داراست
فکر کنم: اوضاع بهتر شود.
بهار میآید؛ یک زمان خوب در راه است
زمانِ گذشته
بازگشته است
عشق دوباره آغاز میشود، به زودی
وضع مانند پیش از این میگردد.
همیشه
وقتی من با او صحبت کردهام
او غذا خورده و نرفته است
او با من حرف میزند و
کلاه بر سر ندارد
فکر کنم: اوضاع خوب شود
زمان پیش پا افتاده به پایان رسیده است
با یک انسان
میتوان صحبت کرد، او گوش میدهد
عشق دوباره آغاز میگردد، به زودی
دوباره همه چیز مانند گذشته خواهد گشت.
باران
به سمت بالا نمیبارد
گرچه زخمها
دیگر درد نمیآورند
جای زخم اما دردآور است.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر