شعرهای برتولت برشت.(29)


چشم‌‏انداز سوئد
پائین کاج‏‌های خاکستری ویرانۀ یک خانه پیدا‏ست.
در میان آشغال‏‌ها صندوقی‌‏ست با رنگ سفید.
یک محراب؟ یک پیشخوانِ مغازه؟ سؤال این است.
آیا بدن مسیح اینجا فروخته می‌‏‏شد؟ خونش در جام ریخته ‏می‏‌گشت؟
یا برای فروش پارچه و چکمه خطبه می‏‌خواندند؟
آیا در اینجا امتیازات زمینی یا آسمانی وجود داشت؟
آیا اینجا روحانی‏‌ها و تجار واعظ مغازه داشتند؟
کلیددار پهلوئی به آفرینش‌‏های زیبای خدا، به درختان کاج حمله می‌‏برد.
مقدمه صحنه‏‌ای که در آن یک آدم خوب از مجازات مصون می‌‏ماند
طوری که انگار
رؤسا تنبل
یا امروز روز ضعیفی را دارا باشند
انسان خوب و بی‌احتیاط
مصون از مجازات می‏‌ماند.
همیشه       
سرنوشت
بر پشت بردبارش نمی‏‌زند، زیرا
همیشه
سرنوشت
مصون از ‏خطا نمی‌‏باشد.
ترانه عاشقانه از یک زمان بد
ما با هم دوست نبودیم
اما با هم زندگی می‏‌کردیم.
وقتی ما در آغوش هم دراز می‌‏کشیدیم
با هم غریبه‌‏تر از مهتاب بودیم.
و اگر ما امروز همدیگر را در بازار ملاقات کنیم
به خاطر چند ماهی می‏‌توانیم همدیگر را بزنیم:
ما با هم دوست نبودیم
وقتی که ما در آغوش هم بودیم.
نتایج امنیت
من شنیدم، می‌‏خواهی
ماشین‏‌ات را در محلی که
تو در آن یک بار پیچانده بودی بار دیگر بپیچانی. آنجا
زمین سخت بود.
این کار را نکن! بیندیش
وقتی با ماشین‏ خود آنجا دور می‌‏زدی
در زمین چروک ایجاد گردید. حالا
ماشین‏‌ات آنجا گیر خواهد کرد.
عاشق دعوت نگشت
لیوان‏‌ها امروز شسته نیستند
پارچه‏‌های کتانی امروز صاف‌اند
خندها امروز بی‌حس
لب‏‌ها امروز سیر.
از کفش‏‌ها: بزرگ‏‌ها
بر روی صندلی: یک کتاب.
شلوارهای پشمی.
انتظار آمدن هیچ مهمانی نیست.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر