چشمانداز سوئد
پائین کاجهای خاکستری ویرانۀ یک خانه پیداست.
در میان آشغالها صندوقیست با رنگ سفید.
یک محراب؟ یک پیشخوانِ مغازه؟ سؤال این است.
آیا بدن مسیح اینجا فروخته میشد؟ خونش در جام ریخته
میگشت؟
یا برای فروش پارچه و چکمه خطبه میخواندند؟
آیا در اینجا امتیازات زمینی یا آسمانی وجود داشت؟
آیا اینجا روحانیها و تجار واعظ مغازه داشتند؟
کلیددار پهلوئی به آفرینشهای زیبای خدا، به درختان کاج
حمله میبرد.
مقدمه صحنهای که در
آن یک آدم خوب از مجازات مصون میماند
طوری که انگار
رؤسا تنبل
یا امروز روز ضعیفی را دارا باشند
انسان خوب و بیاحتیاط
مصون از مجازات میماند.
همیشه
سرنوشت
بر پشت بردبارش نمیزند، زیرا
همیشه
سرنوشت
مصون از خطا نمیباشد.
ترانه عاشقانه از یک زمان بد
ما با هم دوست نبودیم
اما با هم زندگی میکردیم.
وقتی ما در آغوش هم دراز میکشیدیم
با هم غریبهتر از مهتاب بودیم.
و اگر ما امروز همدیگر را در بازار ملاقات کنیم
به خاطر چند ماهی میتوانیم همدیگر را بزنیم:
ما با هم دوست نبودیم
وقتی که ما در آغوش هم بودیم.
نتایج امنیت
من شنیدم، میخواهی
ماشینات را در محلی که
تو در آن یک بار پیچانده بودی بار دیگر بپیچانی. آنجا
زمین سخت بود.
این کار را نکن! بیندیش
وقتی با ماشین خود آنجا دور میزدی
در زمین چروک ایجاد گردید. حالا
ماشینات آنجا گیر خواهد کرد.
عاشق دعوت نگشت
لیوانها امروز شسته نیستند
پارچههای کتانی امروز صافاند
خندها امروز بیحس
لبها امروز سیر.
از کفشها: بزرگها
بر روی صندلی: یک کتاب.
شلوارهای پشمی.
انتظار آمدن هیچ مهمانی نیست.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر