شعرهای برتولت برشت.(7)


از یک کتاب درسی برای شهرنشینان.(6)
هفت
در باره خطر حرفی نزنید!
شما نمی‏‌توانید درون یک مخزن از میان نرده‏‌های کانال رد شوید:
شما باید پیاده شوید.
چراغ چای‏‌پزی را بهتر است اینجا بگذارید
حالا باید خودتان ببیند که چطور از عهده باقیمانده کار بر می‏‌آئید.
پول باید حتماً داشته باشید
من از شما نمی‌‏پرسم، از کجا و چطور
اما بدون پول لازم نیست که اصلاً به راه بیفتید.
و اینجا نمی‌‏توانید بمانید، مرد.
اینجا شما را می‌‏شناسند.
اگر من خوب متوجه شده باشم
می‏‌خواهید قبل از دست کشیدن از مسابقه دو،
هنوز مقداری استیک بخورید!
بگذارید همسرتان همانجا که است بماند!
او خود دارای دو دست می‌‏باشد
بعلاوه دو پا هم داراست
(دو پائی که دیگر به شما مربوط نیست، آقا!)
ببیند خودتان چطور می‌‏توانید مؤفق شوید!
اگر می‌‏خواهید هنوز چیزی بگوئید، پس به من بگوئید،
من آن را از یاد خواهم برد.
حالا دیگر لازم نیست مواظب باشید:
دیگر کسی اینجا نیست که شما را ببیند.
اگر مؤفق شوید،
کاری بیشتر از آنچه که یک انسان بدان متعهد است انجام داده‌‏اید.
لازم به تشکر نیست.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر