از یک کتاب درسی برای شهرنشینان.
یک
آثار باقیمانده به جا را پاک ساز
خود را در ایستگاه راهآهن از دوستانت جدا ساز
در صبح با کت دگمه بسته به شهر برو
برای خود اقامتگاهی بیاب، و وقتی رفیقت
دقالباب کرد:
در را، اوه، در را باز نکن
بلکه
آثار باقیمانده به جا را پاک ساز!
وقتی تو پدر و مادرت را در شهر هامبورگ
میبینی
و یا جائی دیگر
مانند غریبهای از کنارشان بگذر، در نبش
خیابان بپیچ،
آنها را به جا نیاور
کلاهت را روی صورتت بکش، کلاهی که آنها به تو
هدیه داده بودند
صورتت، اوه، صورتت را نشان نده
بلکه
آثار باقیمانده به جا را پاک ساز!
گوشت را بخور، گوشتی که آنجا است! ذخیره نکن!
وقتی باران میبارد، به هر خانهای برو،
و خود را روی هر صندلیای که آنجا میباشد
بنشان
اما آنجا مدت درازی نشسته نمان! و کلاهت را
فراموش نکن!
من به تو میگویم:
آثار باقیمانده به جا را پاک ساز!
هر آنچه که میگوئی، دو بار نگو
وقتی افکارت را نزد کس دیگری پیدا میکنی:
آن را رد کن.
کسی که امضاء نداده باشد، کسی که عکسی به جا
نگذاشته باشد
کسی که حضور نداشته باشد، کسی که چیزی نگفته
باشد
چگونه میتوان او را دستگیر کرد!
آثار باقیمانده به جا را پاک ساز!
مواظب باش، وقتی به خیال مُردن افتادی
گوری برایت نسازند و لو بدهند که کجا خفتهای
با خط خوانائی که تو را نشان میدهد
و سال مرگت که تو را به دام میاندازد!
یک بار دیگر:
آثار باقیمانده به جا را پاک ساز!
(اینها به من آموزش داده شدند.)
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر