شعرهای برتولت برشت.(5)


از یک کتاب درسی برای شهرنشینان.(4)
پنج
من آدم کثیفی هستم.
نمی‏‌توانم از خودم چیزی بجز عجز، خیانت و تباهی متوقع باشم،
اما روزی متوجه می‏‌گردم:
که وضع در حال بهتر شدن است؛
باد در بادبان من می‏‌پیچد؛ دوره من فرا رسیده است،
من می‌‏توانم از یک آدم کثیف بهتر گردم _
من فوری دست به کار گشتم.
چون من یک آدم کثیفی بودم،
متوجه ‏گشتم وقتی مستم،
خیلی راحت و ساده دراز می‏‏‌کشم و نمی‏‌دانم چه کسی رویم می‌‏افتد؛
حالا دیگر مشروب نمی‌‏نوشم _
من از مصرف آن خودداری کردم.
اما فقط برای زنده نگاه داشتن خود
متأسفانه باید زیاد کار می‏‌کردم، امری که به من لطمه زد؛
من سم خوردم،
سمی که می‌‏توانست چهار اسب را بکشد،
اما من توانستم زنده بمانم؛
پس موقتاً بعضی وقت‏‌ها کوکائین مصرف کردم،
تا اینکه مانند پوست و استخوان گشتم
در این وقت من خود را در آیینه نگاه کردم _
و فوری از این کار دست کشیدم.
آنها البته سعی کردند مرا مبتلا به سفلیس سازند،
اما در این کار مؤفق نشدند؛
فقط توانستند با آرسنیک مسمومم سازند؛
من در پهلوهایم لوله‌‏هائی نصب بود،
و در داخلشان روز و شب چرک جاری بود.
چه کسی فکرش را می‌‏کرد،
یک چنین زنی بتواند مردها را باز دیوانه کند؟ _
من فوری دوباره مشغول انجام این کار گشتم.
من هیچ مردی را که برایم کاری انجام نمی‏‌داد،
و من به آنها احتیاج نداشتم،
قبول نمی‏‌کردم،
من تقریباً خالی از احساسم،
و تقریباً دیگر خیس نیستم
اما
به کرات خود را حس می‌‏کنم، این حس بالا و پائین می‏‌رود،
اما در مجموع بیشتر بالاست.
هنوز هم متوجه‌‏ام که به دوست دخترم ماده خوک پیر می‏‌گویم
و او به عنوان دوستم از آن می‌‏فهمد که
یک مرد به او می‏‌نگرد.
اما در یک سالی
این عادت را کنار گذاشتم_
من دوباره آن را شروع کردم.
من یک آدم کثیفی هستم؛
اما باید همه چیز به بهترین نحو در خدمتم باشد،
من بالا می‏‌آیم،
من اجتناب‏‌ناپذیرم، نوع جنسیت فردایم.
به زودی دیگر آدم کثیفی نخواهم بود،
بلکه ساروجی سخت،
که از آن شهرها ساخته شده‌‏اند.
(این را از زبان زنی شنیدم.)
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر