شعرهای برتولت برشت.(34)


آه ای شوق شروع
آه ای شوق شروع! آه ای صبح سحر!
اولین علف، وقتی به نظر می‏‌رسد
که فراموش گشته رنگ سبز!
آه ای اولین ورق کتاب منتظران، بسیار غافلگیرساز! بخوان
آهسته، خیلی سریع
بخشِ نخوانده برایت نازک می‌‏گردد! و اولین
قطره آب بر چهره‏‏‌ای عرق کرده! پیراهن
تازه و سرد! آه ای شروع عاشقی! نگاهی سرگردان!
آه ای شروع کار! در ماشین سرد
بنزین زدن! اولین کار و اولین مبلغ
برای روشن شدن موتور! و اولین پک به سیگار،
که ریه را پُر می‌‏سازد! و تو
ای افکار جدید!

در باره سعادت
آنکه بخواهد جان به در برد، محتاج سعادت است.
بی‌سعادت
هیچکس خود را از چنگ سرما و گرسنگی
یا حتی از انسان‏‌ها نجات نمی‌‏دهد.
سعادت کمک است.
من خیلی سعادت داشتم. به این خاطر
هنوز زنده‌‏ام.
اما با نگاهی به آینده، با وحشت متوجه می‌‏گردم
چه زیاد هنوز من به سعادت محتاجم.
سعادت کمک است.
آنکه سعادت با اوست، قوی می‌‏باشد.
یک مبارزِ خوب و یک معلمِ دانا
کسی‏‌ست که سعادت دارد.
سعادت کمک است.

نوشته‏ سنگ قبر از جنگ هیتلر
پدر، تو گذاشتی به سربازی بروم
مادر، تو مرا مخفی نکردی
برادر، تو مرا به اشتباه انداختی
خواهر، تو مرا بیدار نساختی!
ــ پایان ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر