اشعار مربوط به "از یک کتاب درسی برای شهرنشینان".(9)
سیزده
من به او گفتم، که او باید اسبابکشی کند.
او مدت هفت هفته اینجا در این اتاق زندگی میکرد
و نمیخواست اسبابکشی کند.
او خندید و فکر کرد
که من با او شوخی میکنم
وقتی شب به خانه بازگشت،
چمدانش کنارِ در قرار داشت.
در این وقت او تعجب کرد.
چهارده
به دست آوردن او آسان بود.
این امکان در دومین شب وجود داشت.
من منتظر سومین شب ماندم (و میدانستم که باید کمی ریسک
کرد)
سپس او لبخندزنان گفت: این نمک حمام است و نه موهای تو!
اما راحت میشد او را به دست آورد.
من یک ماه تمام بلافاصله بعد از معاشقه میرفتم
من هر سه روز یک بار غایب بودم.
من هرگز نامه ننوشتم.
اما دانه برفی را در گلدان محفوظ نگاه میدارم!
او خود به خود کثیف خواهد گشت.
من حتی بیشتر از آنچه میتوانستم انجام دادم
وقتی رابطه قطع شده بود.
من اشخاصی را بیرون کردم
که پیش او میخوابیدند، طوری که انگار این کار درستیست
من این کار را خندان انجام دادم و گریان.
من شیر گاز را
پنج دقیقه قبل از آمدن او باز کردم.
من به نام او پول قرض گرفتم:
این کار اما هیچ کمکی نکرد.
اما یک شب من خوابیدم
و یک روز صبح از خواب برخاستم
در این وقت از سر تا نوک پایم را شستم
غذا خوردم و به خود گفتم:
تمام شد.
حقیقت آن است که:
من دو بار دیگر با او خوابیدم
اما، مادرم و خدا شاهدند:
چنگی به دل نزد.
همانطور که همه چیز سپری میگردد
آن هم گذشت.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر