شبی با دکتر فاوست.(1)
به دستور دکتر فاوست روح خانگی در بالاپوش خاکستری رنگ
راهبهها ظاهر میگردد، دستگاهی کوچک با بلندگو روی میز قرار میدهد و به آن دو تأکید
میکند که باید در اثنای ماجرا از هرگونه اظهار نظری خودداری کنند، بعد دستۀ کنار
دستگاه را میچرخاند و دستگاه با غژ غژ آهسته و شکنندهای شروع به کار میکند.
مدت درازی به جز صدای این غژ غژ هیجانانگیز که هر دو
دکتر در انتظار به آن گوش سپرده بودند چیز دیگری شنیده نمیشد. بعد ناگهان صدای زیر
جیغ مانندی که تا حال نظیرش شنیده نشده بود بلند میشود: یک ناله وحشی، شرورانه و شیطانی
که نمیتوان گفت آیا از یک اژدها یا دیوی عصبانی برمیخاست؛ صدا بیصبرانه، خشمگین
و آمرانه با فاصله کوتاه و کوبندهای تکرار کنان مانند فریاد اژدههای تحت تعقیبی در
فضا میپیچید. و وقتی فریاد نفرتانگیز بارها تکرار و در دوردستها خود را گم میکند
دکتر آیزنبارت که رنگش پریده بود نفس راحتی میکشد.
سکوت برقرار میشود، اما بعد صدای جدیدی به گوش میرسد:
صدای یک مرد که انگار از دوردست میآمد، با آهنگ صدائی صریح و واعظانه. آن دو فقط میتوانستند
قطعاتی از سخنرانی را بفهمند و آنها را بر تخته سیاهی یادداشت کنند، برای مثال این
جملات را:
"-_ و بدین نحو عملکرد اقتصادی با سرمشق از ایدۀ
درخشان آمریکا به طور اجتنابناپذیری به پایان پیروزمندانه و تحقق خود نزدیک میشود.
_ _ در حالی که از یک سو وسائل آسایش در زندگی کارگران برای اولین بار تجربه بزرگی
کسب کرد، _ _ و ما میتوانیم بدون مغرور گشتن بگوئیم که رویاهای کودکانه عصر دوران
گذشته از یک بهشت توسط تکنولوژی تولید بیشتر از _ _"
دوباره سکوت. بعد صدای تازهای شنیده میشود، یک صدای
کلفت، صدائی جدی که گفت: "خانمها و آقایان، من شما را به شنیدن یک شعر دعوت میکنم،
یک اثر از نیکولاس اونترشوانگِ بزرگ که میتوان ادعا کرد مانند او
هیچ کس قلب زمان ما را چنین موشکافانه تفتیش و رازگشائی و معنا و بیمعنا بودن دلیل
بودنمان را مشاهده نکرده است.
دودکش را در دست نگاه داشته است
در کنار هر دو گونههایش دو باله حمل میکند،
و بر حسب وضعیت درجه بارومتر
از نردبان بدون پله بالا میرود.
بدینسان او مدتها با ابرهائی در آستر کت
از نردبانهای بلند بالا میرفت،
ناگهان پس از یک زندگی به ترس میافتد،
و مادرِ تردیدها را به یاد میآورد."
دکتر فاوست توانست قسمت بیشتر این شعر را یادداشت کند.
همینطور آیزنبارت هم با پشتکار یادداشت میکرد.
یک صدای خوابآلوده، بدون شک صدای یک زن یا دختری باکره شنیده میشود که میگفت: "برنامهای خسته کننده! انگار که آدم رادیو را فقط به
این خاطر اختراع کرده است! خوب، حالا لااقل موسیقی پخش میشود."
و واقعاً حالا موسیقی نواخته میشود، یک موسیقی وحشی،
شهوتانگیز و با ضربآهنگی خیلی محکم، گاهی چهچهزنان، گاهی سست و ضعیف، یک موسیقی
کاملاً ناشناخته، یک موسیقی بیادبانه و عجیب و شرور به وسیله زوزهها و جیغهای سازهای
بادی، متزلزل گشته از ضربههای طبل، و صعود بیش از حد صدای گریان یک خواننده که کلمات
یا ابیاتی به زبانی بیگانه میخواند.
در فواصل منظم میان ابیات این مصرع اسرارآمیز تکرار میگشت:
موهایت تحسین برانگیزند،
همواره با روغن شسته میگردد!
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر