شعرهای برتولت برشت.(32)


1940
با وحشت
انتظار می‌‏کشند خلق‏‌ها آمدن بهار را.
خلیج‏‌ها سر از یخ بیرون می‌‏آورند. کشتی‏‌های جنگی کی وارد می‏‌شوند؟
طوفان‏‌های زمستانی غایب‌‏اند. چه وقت
قوش‏‌های آهنی در آسمان ظاهر می‏‌گردند؟
پیشنهاد به یک دوست نقاش، برای مزین کردن نقاشی‏‌هایش با یکی از متن‏‌های زیر
به خاطر نامساعد بودن زمان
و به خاطر حفظ آرمان‏‌ها
من با هنر خود در تنگا قرار گرفته‌‏ام
و باید خواهش کنم، نه تنها به وصول‏‌کننده مالیات
بلکه به من هم پول بپردازید.
(Anno domini 1940)
هیجان‏زده از مطالعۀ تاریخ جهان
متوجه گشتم صورت‌حساب شیرم سر آمده
و از شما خواهش می‏‌کنم، نه فقط توپ جنگی، بلکه همچنین نقاشی هم بخرید.
بهتر است حساب خود با روز رستاخیز را همین حالا تسویه کنید.
(Anno domini 1940)
مردم شب و روز می‌‏بینند
که شما بی‌استراحت بر علیه بشریت کار می‌‏کنید.
اما چه کسی مایل است
چیزی برای هنر بپردازد، برای مثال، برای این عکس؟
(Anno domini 1940)
فنلاند 1940
یک
حالا ما پناهنده در
فنلاندیم.
دختر کوچکم
هر شب‏ ناسزاگویان به خانه می‌‏آید، هیچ کودکی
نمی‌‏خواهد با او بازی کند.
دخترم آلمانی‌‏ست و از یک قوم غارتگر آمده است.
اگر من هنگام بحث یک کلمه بلند حرف بزنم
به آرامش دعوت می‌‏شوم.
آدم اینجا شنیدن کلمات با صدای بلند را
از کسی که از قومی غارتگر برخاسته دوست ندارد.
وقتی به دختر کوچکم یادآوری می‏‌کنم
که آلمانی‏‌ها یک قوم غارتگرند
خوشحال می‏‌شویم از این که مردم آنها را دوست ندارند
و ما با هم می‏‌خندیم.
دو
برای من که اصل و نسب‌‏‏ام دهقان است
دیدن اینکه نان دور ریخته می‌‏شود
قابل قبول نیست.
آدم می‏‌فهمد
که چه زیاد از جنگ آنها متنفرم!
سه
هنگام نوشیدن شراب
دوست فنلاندی ما شرح می‏‌داد
که چگونه جنگ باغ گیلاسش را ویران ساخت.
او گفت، شرابی را که ما می‌‏نوشیم، از این باغ به دست آمده است.
ما جام‏‌های خود را به احترام باغ‏‌های گیلاسِ تیرباران گشته
و به سلامتی عقل و شعور تا ته نوشیدیم.
چهار
امسال همان سالی‏‌ست که مردم از آن صحبت خواهند کرد
امسال همان سالی‏‌ست که مردم در باره آن سکوت خواهند کرد.
سالخوردگان می‏‌بینند که جوانان می‌‏میرند
احمق‏‌ها می‏‌بینند که خردمندان می‏‌میرند.
زمین دیگر بار نمی‏‌دهد، اما می‌‏بلعد.
آسمان دیگر نه باران، بلکه فقط آهن می‌‏باراند.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر