هنر گوش کردن و هنر سخنوری.

تا همین چند سال پیش عقلم قد نمیداد بفهمم که سیگار کشیدنِ من برای اطرافیانم هم پُرخطره! تا اینکه سیگار کشیدن در خیلی از جاهای عمومی شهر ممنوع شد و من دیگه کمتر میتونستم مردم رو با دود سیگارم بیمار کنم. ولی این کار از روی اجبار بود و نتونست اونطور که باید و شاید کمکی به رشد عقلم بکنه!. من هنوز هم نمیفهمیدم که سیگار کشیدن من در خونه به زن و بچههام خیلی بیشتر از مردم در محلهای عمومی که معمولاً رو باز هم هستند ضرر میزنه.
تا فراموشم نشده باید بگم که من بزرگترین هنرمند در فن گوش کردنم. کسی رو تا حالا در این فن هنرمندتر از خودم ندیدم. البته نباید ناگفته بذارم که هنرمند بودن در این رشته به من تحمیل شد!. بله، من از روی اجبار هنرمند شدم. شما حتماً بعضی از هنرمندها رو میشناسید که وقتی ازشان سؤال میشود از کی خوانندگی یا شعر گفتن و یا نویسندگی را شروع کردید؟ جواب میدهند: از چهار\پنج سالگی!. من هم هنر گوش کردن رو از همان دوران پنج\شش سالگی شروع کردم و خیلی زود به استاد شدنم در این رشته هنری پی بردم!
شاید اگه تو هم به جای من بودی، و پسر هم بودی، و از سن پنج\شش سالگی هر بار وقتی برای گفتن چیزی دهنتو باز میکردی، بعد یکی با گفتن "چه دختر ناز و خوش زبونی!" تیشه به ریشه هستی‎‎ات میزد، هیچ بعید نبود که از من هم هنرمندتر میشدی!
پنج\شش سالم بود که از خیر حرف زدن گذشتم و فقط به گوش کردن روی آوردم! و هر وقت این هنر رو به کار میبردم با شنیدن "چه بچهی ناز و با ادبی!" جایزهام رو میگرفتم. در دبستان از مؤدبترین شاگردان بودم، نمره انضباط دوران دبیرستانم کمتر از بیست نبود. دوران دانشگاه، دوران کار و ... حالا هم وقتی از کنار همسایهها رد میشم میشنوم که آهسته به هم میگن: وای، چه مرد مؤدبی!
اما هنر من، مثل هنر یک مرد آلمانی میمونه که نمازشو به زبون انگلیسی میخونه، ولی اصلاً نمیفهمه open the window یعنی چه!
از حق نباید گذشت که هنر سخنوری هنر زیبائیه. و برای من حتی زیباتر از هنر گوش کردنه. مخصوصاً اگه که سخنور پر مایه و خوش صدا هم باشه که امتیازش خیلی بالاتر میره.
از همون لحظه که در پنج\شش سالگی تصمیم گرفتم تا حد امکان حرف نزنم، آرزوی داشتن صدائی پسرونه میکردم، و کمی دیرتر وقت بلوغ آرزوی داشتن صدائی مردونه به جای دارا بودن صدائی مثل صدای «قو»ئی که خروسهای بیمحل بعد از هر «قوقولی قو قو»ی بلند با صدائی آهسته و کشدار میخونن!
دیروز تلفنی برای معاینه چشم وقت گرفته بودم، وقتی رسیدم مطب، خانم منشی که صبح به من وقت داده بود گفت: خانومتون برای شما وقت گرفتن؟!
منشی زیبا بود و جوون، مطب هم خلوت بود، پس منم کل داستانو براش تعریف کردم.
دیگه زیادی طولش ندم برم سر اصل مطلب: راستش من اینا رو نوشتم تا بگم چقدر قشنگه وقتی آدم شاهد بحث و گفتوگوی دو یا چند فرد باشه که در این دو رشته از هنر مهارت دارند.
وقتی سخنورِ خردمندی که از هنر گوش کردن بی‌بهره نباشه و فرد خردمندی که در گوش کردن استاد واقعی باشه و از سخنوری هم چیزی بدونه با هم صحبت میکنند حتماً باعث لذت و آموزش صحیح بقیه میشه. و برعکساش هم کاملاً وارونه عمل میکنه. دو یا چند نفر آدم دانشمند، ادیب، شاعر، نویسنده، سیاستمدار دموکرات رو تجسم کن که در میزگردی شرکت کردهاند ولی وقت صحبت تو حرف همدیگه پا برهنه میدوند، یا به بقیه اجازه صحبت نمیدن چون احساس میکنن عقل کل هستند و باید بقیه فقط به حقایق او گوش بسپرند!!
کاش حالا که سالهاست از خیر حرف زدن گذشتهام در عوض قدم ده سانت بلندتر میشد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر