جناب سروان از کوپنیک.(5)


سرگروهبان: شما اجازه قضاوت کردن در این باره رو ندارین. درجه کیفر همیشه به سنگینی جرم مربوطه.
فوگت: شما درست میگید. از این جریان خیلی وقته که گذشته.
سرگروهبان: این چیزها هرگز به پایان نمی‌رسن، اینو به یاد داشته باشین. تمام چیزهائی که در پرونده شما نوشته شده مثل بینیِ رویِ صورت به شما محکم چسبیده. کسی که یک بار در مسیر اشتباه بیفته ــ
فوگت: درسته.
سرگروهبان: چرا درسته؟ چه چیزی درسته؟
فوگت: همون که گفتید؛ مسیر اشتباه. در این باره کاملاً حق با شماست. درست مثل این میمونه که یک شپش رو روی شیشه پنجره بنشونی. در این وقت شپش میتونه بالا بخزه اما هر بار باز به پائین لیز میخوره.
سرگروهبان: این اصطلاحات عامینه رو همه میدونن. مشغول خواندن پرونده میشود. شما بعد از گذروندن زندان به خارج سفر کردین.
فوگت: البته، به بویمن و بعد به بخارست رفتم.
سرگروهبان: برای چی رفتین اونجا؟
فوگت: برای کار کردن.
سرگروهبان: که اینطور. پیش چه کسی کار کردین؟
فوگت: پیش یک کارخانهدار کفش به نام وانکروویتس که یک یهودی بود.
سرگروهبان: آها! چیزی یادداشت میکند. و چرا دوباره برگشتین؟
فوگت: جوابش سخته، آقای کمیسر. من اونجا زندگی خوبی داشتم.
سرگروهبان: پس چرا همونجا پیش صاحب کارِ یهودیت نموندی؟
فوگت: چون من ــ من دلم برای خونه خیلی تنگ شده بود. برگشتنم کارِ احمقونهای بود. چون پیش صاحب کار یهودیم وضعم واقعاً خوب بود.
سرگروهبان: آیا در آلمان هنوز فامیل دارین؟
فوگت: نه، یعنی آره هنوز دارم، برای مثال یک خواهر دارم که متأهله. اما من بخاطر این همه سابقه کیفری اصلاً جرئت نمیکنم برم پیشش.
سرگروهبان: پس دلم میخواد بدونم که واقعاً چرا شما دوباره به آلمان برگشتین.
فوگت: من که گفتم اومدنم کار احمقانهای بود. اما من دلم برای اینجا تنگ شده بود. اونجا، همه طور دیگهای دیده میشن، و طور دیگهای حرف میزنن. و چون بالاخره هر کسی زبون مادری خودشو داره، و اگه آدم هیچ چیز دیگهای نداشته باشه، لااقل زبون خودشو داره. نمیتونین باور کنین که آلمان وقتی ازش دورید و همش فقط به اون فکر میکنین چقدر قشنگه. اما من که گفتم، برگشتنم کار احمقونهای بود.
سرگروهبان: بدون آنکه گوش کند مشغول خواندن پرونده است. اخیراً دوباره پونزده ماه بخاطر گمراه کردن مقامات دولتی و تلاش در جعل سند به زندان محکوم شدین.
فوگت: با این کار میخواستم بینی رو از روی صورتم جدا کنم. اما موفق نشدم.
سرگروهبان: منظورتون چیه؟
فوگت: منظورم همونه که شما قبلاً گفتید که آدم سابقه کیفری رو مثلِ بینیِ توی صورت با خودش حمل میکنه. بعنوان ویلهلم فوگت در قرعهکشی شانس برنده شدن نداشتم. پس با خودم فکر کردم: دیگه با ویلهلم فوگت زندگی کردن بسه و حالا باید با فردریش مولر از اول شروع کنی. اصلاً فکر بدی نبود.
سرگروهبان: حرف مزخرفیه. شما خودتون دیدن که بعد چی پیش اومد.
فوگت: خوب من نمیدونستم دارم چکار میکنم.
سرگروهبان: امیدوارم که حالا دیگه بدونین چکار میکنین و قانون چیه، و جرم چیه، و یک زندان یعنی چی. شما وقت زیادی برای یاد گرفتن تو زندان داشتین.
فوگت: البته که مقداری آموختم. اما به همین دلیل هم حالا به اجازه اقامت احتیاج دارم. من میخوام اینجا در کارخونه کفشسازیِ ارتشی مشغول به کار بشم، این کار تخصصی منه، کفش ساقه بلند و چکمههای ارتشی، و تو زندون به من کار با ماشین رو هم یاد دادن.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر