جناب سروان از کوپنیک.(13)


مرد نظامی: بیا جلوتر، کوچولوی خوشمزه. او بر روی سینه خود میزند. صندوق اینجاست، دستمزد اینجاست، اینجا مریم مقدس نشسته! نه، نشین رو صندلی، روی زانوهام بشین، من زانوی تیز و سفیدِ زیبائی دارم! زن را روی زانوی خود مینشاند.
مرد غیرنظامی: آگوست، تو هنوز سربازی!
مرد نظامی: برام اصلاً مهم نیست، میفهمی!
زنِ جلف: مرد، تو که تا خرخره عرق خوردی!
مرد نظامی: آره درست میگی، کوچولو. برام همه چیز بیتفاوته. امروز شوخ و سر حال، فردا خراب. او زن را دستمالی میکند و زن جیغ میکشد.
اشلتو خود را بر روی صندلی عصبی به عقب و جلو تکان میدهد.
یِلینِک دستش را روی بازوی اشلتو قرار میدهد: گارسون، صورتحساب.
گارسون بدون آنکه بیاید: فوری.
فوگت: میبینی، کاله، دیگه نمیشه کاریش کرد. وقتی یکی با لباس نظامی به یک میخونه میاد، و بعد میتونه یه ده مارکی رو میز بذاره، به این معنیه که دیگه نمیتونیم خانومو داشته باشیم.
کاله: خنده داره. کار خیلی قشنگتر شد. حالا میبینیم.
فوگت: چیزی برای دیدن وجود نداره، کاله. همونطور که تو دیده میشی، همونطور هم مردم میبیننت.
کاله: تو شاید، من نه! نمیذارم این کارو با من بکنن! با من نه! ــ با هیجانی هیستریک ــ میبینیم! میبینیم!
مرد نظامی زن جلف را روی زانویش تکان میدهد و با فریاد میخواند:
"آیا فکر میکنی، آیا فکر میکنی،
تو ای گیاه خوشگل
آیا فکر میکنی،
چون فقط یک بار با تو میرقصم،
پس دوستت دارم!"
کاله بلند میشود و پیش مرد نظامی میرود. آقا، هی، شما، دستتو بکش کنار، این خانم نامزد منه!
زنِ جلف: تو انگار یه نقص کوچیکی داری، آره؟ سیگارو از تهش میکشی، آره؟
کاله با فریاد به مرد نظامی: مگه، نمیشنوی، مگه ندیدی که خانم پشت میز من نشسته بود؟
مرد نظامی: این کوتوله چی میخواد. باید ساق پاشو بشکونم.
زنِ جلف: ولش کن بابا، صبحونه لوبیا خورده.
کاله دستش را مشت میکند: پسر، کاری نکن یه پنج مارکی به اون صورت احمقانهات بکوبم که چهار هفته جاش بمونه!
مرد نظامی: حالا نشونت میدم.
او از کنار زنِ جلف بلند میشود، پیش کاله میرود و کشیدهای به او میزند و سر جایش برمیگردد.
کاله: بیچارهت میکنم، پسر، بیچارهت میکنم!
او شیشه آبجوئی برمیدارد، و از همانجا تمام محتوی شیشه را روی مرد نظامی میپاشد.
مرد نظامی خیس شده و عصبانی از جا میجهد، سرنیزه را میکشد: میکشمت! من تو رو میکشم!!
کاله خودش را عقب میکشد: حالا با چاقو پنیر بُری میای جلو! غلافش کن گوسفند، اون که تیز نیست!
اشلتو از جا میجهد: دیگه از حد گذروندن! نمیتونم اینو ببینم! به سمت مرد نظامی میرود. چکار میکنین! من دستور میدم شما رو بازداشت کنن! به خودتون بیائید! شما سربازید!! اسلحهتونو بذارین کنار!!
مرد نظامی سرنیزه را دوبار به تفنگ سوار میکند: بله هستم! من سربازم، و به این دلیل اصلاً اجازه نداری چیزی به من بگی!
اشلتو تند ولی بدون عصبانیت: به دنبالم بیائید!! من سروان در هنگ اول گاردم!
مرد نظامی: اینو هر کسی میتونه بگه! برای من تو یه غیرنظامیِ احمقی!
اشلتو: شما فوری کافه رو ترک میکنین! و به دنبال من تا حراست میآئید! سر و وضعتونو مرتب کنین!
مرد نظامی: یه غیر نظامیِ کاملاً احمق! مانکن! برو خونه لباستو عوض کن، بعد میتونی به من دستور بدی، اینطوری نه، غیر نظامیِ احمق، اینطوری نه!!
مرد غیرنظامی: پسر، خودتو بدبخت نکن! درست حرف بزن، خودتو بدبخت نکن!
اشلتو: شما دنبال من میآئید! وگرنه پاسبان میارم! بجنب! حرکت! و او را با دست کمی لمس میکند.
مرد نظامی: سُمتو بکش کنار! من نمیذارم کسی به من دست بزنه! نمی‌ذارم!! و با مشت وسط صورت اشلتو میکوبد.
اشلتو فریاد میکشد: چی؟ لعنتی، بعد آنها به زد و خورد میپردازند، میز سرنگون میشود، زنها جیغ میکشند.
زنِ جلف کنار در کافه: پاسبان! پاسبان!
رهگذران از خیابان داخل کافه میشوند: اینجا چه خبره؟ اینجا زدو خورده! بزنش! بزن اون خوکو!
پاسبان با کلاهخود، مشغول پراکنده کردن مردم میشود: پراکنده شید! یعنی چی ... سربازو ول کن! به سمت اشلتو و مرد نظامی حمله می‌کند و آنها را از هم جدا می‎سازد.
اشلتو خونآلود، با یقهای پاره شده: این مرد رو دستگیر کنین! اونو به حراست پادگان ببرید!
پلیس مچ دست اشلتو را میگیرد: یالا! هر دو با من میاین!
اشلتو: چه کار میکنی! اون به من حمله کرد! من فقط با او صحبت کردم! من سروان هنگ اول گاردم!
مرد نظامی: اینو همه میتونن بگن! بدون داشتن درجه نظامی رو شونههات برای من یه غیرنظامیِ احمق بیشتر نیستی!!
پاسبان: یالا هر دو با من بیاین!!
مرد نظامی: زر زیادی میزنه! اون یه غیرنظامیِ احمقه، آره یه غیرنظامیِ احمق!
رهگذران: درسته! اجازه نده. پس برای چی سربازی!
زنِ جلف: این مردک میگه که سروانه، اما دروغ میگه!
رهگذران: عجب روئی داره! مزاحم یه سرباز میشه! بزنیدش!
پاسبان: یالا، حرکت. راه باز کنین، هر دو همراه من میاین.
یِلینکِه که تمام وقت با ترس کنار میز خود نشسته بود به پاسبان میگوید: اون آقا رو ول کنین، او واقعاً سروانه گارده، من میتونم شهادت بدم!
پاسبان کله‌شقانه: این کمکی نمیکنه، یه دعوا اتفاق افتاده، و هر دو طرف باید با من بیان.
اشلتو کاملاً درهم‌شکسته و مرد نظامی همراه پاسبان میروند.
یِلینکِه: خوب، حالا میتونه به خودش تبریک بگه و به اتاق بیلیارد میرود.
کاله دوباره پهلوی فوگت کنار میز نشسته است و گونه خود را با دست نگاه داشته: آخ آخ ... پسر، خیلی درد میکنه، آخ.
فوگت: میبینی کاله ... من همیشه چی میگم؟ جوری که آدم دیده میشهْ همونظور هم دیگران اونو میبینن.
کاله: آخ، آخ. او گریه میکند.
صحنه تاریک میشود.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر