جناب سروان از کوپنیک.(12)

کاله: هی، تختخواب، این یه کم حریصانه نیست؟
زنِ جلف: چیه، میخوای چونه بزنی؟ اونم صبح یکشنبه که مردم محترم به کلیسا می‌رن، یا در محلهای نظامی موسیقی گوش میدن؟ اصلاً خجالت نمیکشی؟ نه، اینطوری نمیتونی با من سوار اتوبوس بشی. اینطوری نه.
فوگت: میبینی، کاله.
کاله: خفه! تو خودتو قاطی نکن، تو اینو نمیفهمی. دوشیزه، ببینید، ما دو نفر آدم بینوا و افسرده و بیگناهی هستیم، یعنی ما تازه از زندون بیرون اومدیم، چند سال تو زندون تنهای تنها و فقط با آب و نون باید میگذروندیم، و حالا ما تو این دنیای پهناور نه پستون آدم داریم و نه بالش برای زیر سر گذاشتن. دوشیزه، شما یه قلب مهربون دارین، من اینو میبینم. به دو تا آدم بدبخت و رونده شده از جامعه بشری ترحم کنین.
زنِ جلف: خوب حالا نمیخواد التماس کنی. اصلاً سودی نداره. آدرسو کاملاً اشتباه اومدی. مگه فکر میکنی پیش خانم خیرخواهی نشستی که تاجگل برای بچههای یخزده آفریقائی درست میکنه!
کاله: صبح روز یکشنبه هیچ نجیبزادهای با کیف پر پول پیدا نمیکنی.
زنِ جلف: تو با اون چشات و اون پوزه ریشدارت اصلاً تیپ من نیستی. و اگر بخوام با کسی بخوابم، اون کس فقط پدربزرگه. پدربزرگ چیزی دیگهست، آدم خوبیه،  او و اون عینکش، آدم میتونه باهاش حرفهای فاضلانه بزنه، مگه نه، پیری جون؟
فوگت دوستانه میخندد، اما سرش را به پائین خم میکند. کاله با اشاره به او میفهماند که باید حرف بزند.
چطوره، پاپا، موافقی؟
فوگت: میبخشید، دوشیزه خانم، کل سرمایه من دو مارک و نیمه. و من باید مقداریشو برای جای خواب و بلیط راهآهن نگه دارم.
کاله: راهآهن یعنی چی! وقتی از پیش دوشیزه بیرون بیائی مثل خرگوش بالا و پائین میپری. نه، بچهها، من حالا بهتون میگم چه چیزی درسته: ما دو مارک و نیم تو رو برمیداریم، منم پنجاه فنیگ میذارم روش ــ مهم نیست، لباسمو بعداً میفروشم! و بعد با سه مارک قشنگ سه نفری میریم.
زنِ جلف: امکان نداره. تو رو با خودم نمیبرم. اگرم برم، فقط با پدربزرگ میرم.
او دست فوگت را ناز میکند. فوگت میخندد. همزمان از بیرونِ کافه سر و صدای بلندی شنیده میشود. مرد نظامیِ مستی ترانه سرباز ذخیره را با فریاد میخواند.
کاله: ببین، ویلهلم، تو اینکارو نمیتونی بکنی، این برخلاف توافق ماست! اینکارو نمیتونی بکنی، ویلهلم، تو هرچی نداشته باشی ولی جرقه کمی از شرافت داری.
فوگت متفکر: نه، کاله، من این کار رو نمیکنم. و به زنِ جلف: من نمیتونم این کار رو بکنم.
زنِ جلف: با این حال آدم با شرافتی هستی!
کاله: ولی منم با شرافتم، پس منم میام!
زنِ جلف: اشتباه میکنی.
یک مرد نظامیِ خیلی مست از میان درِ ورودی گَردان ظاهر میشود. پشت سر او یک مرد غیرنظامی که او هم مست است داخل کافه میشود.
مرد نظامی با فریاد:
"ــ و دیگر مدتی طول نخواهد کشید،
بعد سرباز ذخیره راحت میگردد!"
مرد غیرنظامی: نه، آگوست! آگوست! به خودت بیا! پسر، تو هنوز سربازی!
مرد نظامی: این برام اصلاً مهم نیست! فردا خدمت دوساله سربازیم تموم میشه! امروز امروزه. برام اصلاً مهم نیست! گارسون! دو گیلاس بزرگ ودکا و دو تا ویسکی دوبل!
اشلتو: عصبانی کنندهست! این مردک چه خیال کرده! ورود ارتشیها به اینجا ممنوعه! یک سرباز از هنگ سوم گارد پیاده نظام!
یِلینِک: عاقل باشین، اشلتو، دخالت نکنین، شما اینجا شخصی و غیرنظامی هستید.
اشلتو: من نمیتونم چنین صحنههائی رو تماشا کنم، نه نمیتونم.
یِلینِک: گارسون! اما گارسون نمیآید.
زنِ جلف: نه، آقایون، با پولی که شما میدین صرف نمیکنه. من میرم پیش اون نظامیه. بعد از جا بلند میشود و خرامان به سمت میزِ مرد نظامی میرود.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر