جناب سروان از کوپنیک.(7)

صحنه سوم
بازیگران:
مهمانها و گارسونها در کافه ناسیونال، جناب سروان اشلتو، دکتر یِلینک، یک نظامی مست، پائول کالنبرگ، ویلهلم فویگت.
کافه ناسیونال در فریدریش‌اشتراسه. صبح یکشنبه، مشتری کم، بدون موسیقی.
کلوب خصوصی بیلیارد <بون کِه>
از درون کلوب میشود صدای برخورد توپ بیلیارد و گهگاهی فریاد گنگ بازیکنان را شنید.
چند تن زنِ چاق با وجود ساعات اولیۀ روز خیره و بیحوصله در کنار میزهای مرمری مانند سربازهائی که در بدترین شرایطِ مبارزه پُست خود را ترک نمی‎‎کنند نشستهاند. گارسونها بیخیال در کنار بوفه خسته ایستادهاند.
در جلوی صحنه سمت راست ویلهلم فوگت و پائول کالنبرگ معروف به کاله نشستهاند، کاله به طور قابل توجهای جوانتر از فوگت است، با صورت باریک و کوچک، پلکهائی ملتهب، رنگپریدگی بخاطر اقامت در زندان. پیراهنش یقهدار و کراواتی با رنگ نافذ زده است.
کاله: دیشب کجا خوابیدی؟
فوگت: روی یه نیمکت در ایستگاه قطار وانزه. وقتی هوا سرد شد تا ایستگاه باغ وحش رفتم و در سالن انتظار نشستم.
کاله: من تو یه تخت خیلی شیک خوابیدم.
فوگت: چطور؟ چطوری موفق شدی؟
کاله: من از اشمیت بازدید به عمل آوردم، میدونی، همون پدر روحانی چشم مخملی زندان موآبیت که ما همیشه خاگینه صداش میکردیم و آدرسشو به ما داده بود تا براش نامه بفرستیم و از زندگی و پیشترفتمون بنویسیم. من همینطوری زنگ زدم و دیدم یهو درو باز کردن، منم فوری رفتم تو!! اونجا همه دور میز نشسته و در حال خوردن دسر شاتوت بودن. منم خودمو به دیوار تکیه دادم، صورتمو با دستام پوشوندم و شروع کردم به گریه، اشگام میریخت تو ریشم. حالا میتونم این کار رو با چشمای سرخم خیلی عالی انجام بدم. با ناله گفتم: "ای خدای من، چه زندگی خانوادگی غمانگیزی. اگه آدم میتونست اینو داشته باشه!" در این وقت او فوری به من سوپ داد، و در پایان کالباس و سیبزمینی سرخ شده، و در تخت پسرش به من برای خوابیدن جا داد و پسرش باید روی مبل میخوابید. او به پسرش گفت: یوآخیم، دوباره تمرینِ احسان کردن کن. پسره مثل قابدستمال بود.
فوگت: خوب بعد چی شد؟
کاله: امروز صبح اونجا یه تکه نون خشک با قهوهای خوردم که مزه کاسنی تلخ میداد، و چون یکشنبه بود منو همراه خانوادهاش به کلیسا فرستاد. من خجالت کشیدم ــ یه گله آدم بودن که دست هر کدومشون یک انجیل بود! بعد کنار پاساژ عقب کشیدم و از دست راست تو مسیر بوتهها پیچیدم.
فوگت: کاله، تو برای خودت رقمی هستی.
کاله: صد در صد، حتی یه رقم درشت، اما رقمی کاملاً طاق! مرد حسابی، امروزه باید اینطور باشی، واللا سرپا میمیری و یا در جلوی مغازهای با غذاهای خوشمزه از گرسنگی میافتی و میمیری.
یک گارسون میآید و آن دو را نامطمئن نگاه میکند: وقتی اینجا میشینید باید چیزی هم بخورید.
فوگت: خیلی باهوشی. ما هم دقیقاً به همین دلیل اینجا نشستیم.
کاله: حتماً فکر میکنه ما به عنوان هیئت داواران مسابقه ملکه زیبائی اینجا نشستیم! نه بشقاب! آدم نمیتونه فقط با لذت بردن از هنر زندگی کنه. دو تا کنیاک بیار.
فوگت: برای من نه. من یه قهوه داغ میخوام.
کاله: دو تا کنیاک. ویلهلم تو دعوتی. پول قهوه داغتو میتونی خودت بدی.
گارسون میرود.
ــ ناتمام ــ
http://www.youtube.com/watch_popup?v=OKpE0TanVFo&NR

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر