جناب سروان از کوپنیک.(2)

وُرمزر خیلی سریع داخل مغازه میشود ــ او چاق است، سرخفام، بورِ خاکستری و دارای فقط اندکی از ویژگیهای نژاد یهود. دوباره چه خبر شده، ــ وابشکه، مسخرهبازی رو بذار کنار! سلام آقای اشلتو، از دست این دلقک عصبانی نشید، او آدم معمولیای نیست، اما خیاطی بهتر از او در سراسر آلمان پیدا نمیشه. من همیشه بهش تذکر میدم و میگم وابشکه حواست باشه، یک گستاخی دیگه باعث بیرون کردنت میشه. جناب سروان، خیلی سرحال دیده میشوند! و با او دست میدهد. حتماً دلیلش کار، هوای تازه و گارد شاهنشاهیست، بله؟ بسیار خوب، حالا خودتونو بچرخونین ببینم، بذارید تحسینتون کنم، کجای کار رو نمیپسندین تا براتون فوری روبراهش کنم ــ بله؟
اشلتو: آقای وُرمزر، نمیدونم، احساسِ مضحکی کنار گردنم میکنم، و دگمههای پشت هم با فاصله قانونی دوخته نشده‌اند.
وُرمزر ویلی را صدا میزند: دفتر متراژ رو بیار. جناب سروان، من مشکل رو بررسی میکنم، شما باید شخصاً ببینید و مطمئن بشید. کت خیلی بهتون میاد! ویلی، سریعتر! جنس پارچه عالیه، بله؟ فقط آقایون از گارد شاهنشاهی و شاهزادگان میتونن چنین پارچههائی از من بگیرن. ببینید ــ او با انگشت پارچه را لمس میکند ــ چه برقی میزند، درست مانند باسن تازه شسته شده یک اسب ــ بله؟
اشلتو در حال خنده: وُرمزر! خدای من! باسن اسب ــ! چه چیزهائی به فکرتون میرسه!
ویلی با دفتر متراژ نمایان میشود. او شانزده ساله است، لاغر، رنگپریده، با صورتی جوش‌دار و بیدست و پا. ویژگیهای نژاد یهود بیشتر از پدر در او برجسته است.
وُرمزر روی میز را نشان میدهد: ویلی، دفتر رو بذار رو میز و بازش کن، خواب نبین، کمی بجنب. جناب سروان اینجا رو نگاه کنید ــ خودتون ببینید: اونجا سیاه رو سفید چی نوشته شده؟ فاصله دگمهها از هم شش و نیم سانتیمتر. میبینید درست نوشتم و حق با منه؟ چیزی از این بیشتر میخواین؟
اشلتو: آنجا نوشته شده ــ اما درست دوخته نشده است. یک بار دیگه اندازه بگیرید!
در اثنای رد و بدل شدن آخرین جملهها، تقریباً همزمان با ورود ویلی، در نمای پشت صحنه در خیابان مردی ظاهر میشود ــ لحظه کوتاهی میایستد و میرود. سپس دوباره به آهستگی بازمیگردد، تا درِ مغازه میرود و به داخل مغازه خیره میشود.
وُرمزر: وابشکه، سانتیمتر رو بدید به من. ویلی خودتو راست نگه دار! من نمیتونم ببینم که تو خودتو اینطور خم نگه میداری. اگه به این ترتیب پیش بره، هرگز به ارتش راهت نمیدن. اون مرد در کنار در چی میخواد؟ ویلی برو ببین اون مرد چکار داره. اِهه دوباره رفتش. او شروع به اندازه گرفتن میکند. جناب سروان ببینید، اگه بخواهیم خیلی دقیق اندازه‌گیری کنم بعد حق رو باید به شما داد. بسیار خوب، من مایلم به ضرب گلوله شما کشته بشم. شما از وسط جایِ نیشِ یک کک هم به هدف میزنید. فاصله دگمهها نیم سانت بیشتره.
اشلتو: اینو من احساس کردم. و فوری هم گفتم. وبشکا نخندید، شما فکر میکنید که این یک چیز جزئیست. حق با شماست این چیز مهمی نیست. اما توسط همین چیزهای جزئی میتوان سربازها را شناخت. بر روی همین چیزهای جزئی همه چیز بنا میشود، در این یک معنیِ عمیق خوابیده، میفهمید؟ درست مانند جریان بشین و پاشو. مردم همیشه فکر میکنند این کار یک آزار و شکنجه است، اصلاً اینطور نیست، در این هم معنی عمیقی قرار داره که باید آدم درکش کنه، میفهمید؟
وُرمزر: جناب سروان حرف دل منو میزنید! من همیشه چی میگم؟ فریتس پیر، افعال قاطع امری و مقررات ارتش، این سه کار رو کسی نمیتونه ازمون تقلید کنه! ویلی، دستاتو از جیب دربیار و خودتو راست نگهدار. جناب سروان رو نگاه کن، ایستادن یعنی این. و این اندام را از کجا به دست آوردهاند؟ از راست نگهداشتن خود. در این لحظه زنگوله در مغازه به صدا میآید. اِهه، اینکه همون مرد قبلی‌َست!
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر