جناب سروان از کوپنیک.(16)

صحنه ششم
بازیگران:
سرپرست خوابگاه، چند آواره: بوتیه، سِک، یوپ، هولهوبر، گِبوایلر، ویلهم فوگت. مأمورین گشت: یک گروهبان، یک سرجوخه.
<خوابگاهِ به سوی خانه> در شمال برلین، دیوارهای چوبیِ تمیز که شکافهایش با مقوا و کاغذِ روزنامه درزگیری شده است، تختهای دو طبقه چوبی با کف سیمی، تشکهای با کاه پر شده، چراغهای پیهسوز. چند تخت اشغال شدهاند. در پشت صحنه و در کنار درِ بازِ خوابگاه صف مردانی که منتظر داخل شدن هستند دیده میشود.
سرپرست خوابگاه در کنار در: هنوز هفت نفر میتونن بیان تو! هُل ندین که اصلاً فایده نداره. آروم بگیرید، من اجازه ندارم آدم بیشتری از تعداد تختها راه بدم. اونی که بیشتر انتظار کشیده میاد تو، به بقیه نمیتونم کمک کنم، بقیه میتونن برن هایلزآرمه، اونجا همیشه جا هست.
صدائی از بیرون: نه، اونجا باید آواز بخونیم، من تیرگارتن رو ترجیح میدم!
سرپرست خوابگاه: فشار نیارین، آروم، کسی که نوبتشه میاد تو! شیش فنیگ قیمتِ تخته، و ده فنیگ قیمتِ بلیطِ غذا برای افرادی که فردا صبح زود سوپ و نون بخوان بخورن. اولین نفر داخل میشود. سلام، سِک. دوباره اینجائی که.
سِک: سلام، پیرمرد، من تا گریهات نگرفته بهت فوری بگم که منو امروز برای آخرین بار اینجا میبینی.
سرپرست خوابگاه: اینو قبلاً هم شنیدم، خیلی برام آشناست.
سِک: نه، دروغ نمیگم، من یه کار به عنوان قهرمان جهانی کشتی پیش عدهای در بازار مکاره پیدا کردم. کارم از فردا شروع میشه. به من حتی پنجاه فنیگ مساعده دادن.
سرپرست خوابگاه: پس فقط مواظب باش که دنده کسی رو نشکونی، وگرنه دوباره بیرونت میکنن. به نفر دوم که داخل شده است. اِهه، تو دیگه کی هستی؟
هولهوبر در لباس مردان بایرن، با شلواری تا زانو و کلاهی که دستهای مویِ بُز رویش قرار دارد.
سرپرست خوابگاه: این دیگه چیه؟
هول‌هوبر: من در آلمنراوش خوانندهام. اما چون دعوا کرده بودم رئیسم بیرونم کرد.
سرپرست خوابگاه: و حالا چکار میکنی؟
هولهوبر: حالا؟ خونهخوامرف.
سرپرست خوابگاه: این چی برای خودش بایری بلغور میکنه؟
سِک: میخواد بره خونه.
سرپرست خوابگاه: خونهات کجاست؟
هولهوبر: من از زانکت ماریا گشوندت در آلبوی هستم.
سرپرست خوابگاه: پسر، تو که راه درازی برای پیاده رفتن در پیش داری، پس برو خوب استراحت کن.
سِک: و مواظب باش کسی ترتیبتو نده! با اون پاهای لختِت! و روی زانوی او میزند.
هولهوبر: بهم دست نزن خوک کثیف!
سِک: مرد حسابی، شوخی سرت نمی‌شه، مگه از قبیله وحشیها اومدی، آره؟
سرپرست خوابگاه: سِک، اذیتش نکن، این همه راه از خونهاش دوره و به قدر کافی ناراحته. در این بین گِبوایلر و یوپ به داخل راه داده میشوند.
هولهوبر: آدم مزخرف. غر و لندکنان گوشهای مینشیند.
سرپرست خوابگاه فوگت را به داخل راه میدهد. چی شد، کار پیدا کردی؟
فوگت: نه، کاری پیدا نشد.
سرپرست خوابگاه: بلیط غذا میخوای؟
فوگت: نه ممنون. ده فنیگ ندارم.
سرپرست خوابگاه: یه بلیط میتونی نسیه داشته باشی، تو باید فردا صبح زود یکی دو قاشق غذای گرم بخوری.
فوگت: به محض پول درآوردن بهت پساش میدم، در ضمن خیلی هم ممنون.
کالنبرگ از پشت سر فوگت: به منم یه بلیط نسیه بده، خواهش میکنم، خواهش میکنم.
سرپرست خوابگاه: تو که تا حالا یه ده فنیگی دستت بود.
کالنبرگ: آره، اما دوباره لیز خورد رفت تو آستینم، اونو برای پسفردا لازم دارم.
سرپرست خوابگاه: این بار به خاطر تو، اما دیگه زیاد این کار رو تکرار نکن. منم باید یک لقمه گوشت برای سوپ بخرم، وگرنه دوباره زنم سوپو میریزه تو آشغالدونی.
بوتیه داخل میشود: سلام.
سرپرست خوابگاه: ببین کی اومده، یه نجار هامبورگی، حالا لااقل کمی زندگی تو اتاق داخل میشه.
بوتیه: سلام به همگی. به آواز میخواند "در هامبورگ، آنجا من بودهام"
سِک: پسر، تو ساکت باش، تو رو من میشناسم! این یه ملوانِ ودینگیه، اهل هامبورگه اما یه قطره آبِ نمکدار هم تا حالا بو نکشیده.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر