عشق هرگز نمی‌میرد.

دختر آه آهستهای میکشد و زیر لب با خود زمزمه میکند: "آره میدونم! دیوونه شدم، ولی دست خودم نیست. نمیدونم چرا اینجوری شدم. چند وقتیه وقتی به کسی میگم دوستت دارم، حتی اگه از پشت بهم خنجر بزنه و در حال مُردن باشم بازم دلم راضی نمیشه تو انگشتای پاش یه خار کوچیک هم بره! چه برسه بتونم به خودم بقبولنم که دیگه دوسش ندارم. خوب خدا رو خوش نمیاد آدم از کسی که دوسش داره بخاطر ننوشتن نامه عاشقونه و یا نفرستادن اس.ام.اس متنفر بشه! خوب شاید بیچاره مدت اعتبار کارت تلفنش تموم شده! یا انگشت دستش رفته باشه لای در! یا شاید اصلاً سکته کرده و مُرده!. نه خدا رو خوش نمیاد. وقتی گفتی دوستت دارم، باید لااقل بخاطر واژه دوستداشتن هم که شده پاش بمونی! بعد میبینی که چه میوه شیرینی داره! نه خدا رو  خوش نمیاد. اونم تو این ایام تعطیلات عیدی. نه نه، تو این روزا همه مردم بهم میگن دوسِت دارم، همه همدیگه رو میبوسن. مگه میشه تو این روزا به کسی گفت برو دیگه دوسِت ندارم، برو که دیگه مثل اشگ از چشمم افتادی؟! اوا! خوب طرف حق نداره تعجب کنه؟!"
و بعد در دفتر خاطراتش مینویسد:
عشق رویاست.
یک حباب
با سر سوزنی
از شگوه
میترکد بخدا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر