جناب سروان از کوپنیک.(30)

صحنه دهم
بازیگران:
اوبرمولر شهردار، خانم اوبرمولر، فرزندانشان هلموت و ایرِنه، فانی دختر خدمتکار، وابشکه پارچه‌بُر.
اتاق خواب آقای اوبرمولر شهردار کوپنیک. تختخوابی پهن از چوب بسیار مرغوب با دو میز کوچک در دو سمت آن، پردهها، لامپها، کمدهای لباس. بر روی دیوار بالای جائی که مرد میخوابد تابلوی مادونا دِلا سِدیا و بر بالای سر جائی که زن میخوابد تابلوی آدم اثر میکلآنجلو آویزان است. بر روی دیوار یک ساعت تیک تاک میکند، یک ساعت زنگدار بر روی میزِ کنار تختخواب، هر دو ساعت سه و ربع صبح را نشان میدهند. یک دستگاه تلفن روی میز کنار تختخواب در سمت خانم شهردار. خانم اوبرمولر با ظاهری مانند همسر ژوپیتر بر روی تختخواب مینشیند، با لباس‌خواب و ژاکت شب دستباف که در زیر آن یک سینهبند پستانها را حمل میکند. موهایش آرایش گشته و باسنجاقمو و قلاب بالا نگاه داشته شده است. او گوشی تلفن را کنار گوش خود نگاه داشته و با هیجان زیادی با انگشتهای دست بر روی دستگاه تلفن ضربه میزند و در این حال داد میکشد.

خانم اوبرمولر: پوتسدام! پوتسدام! پوتسدام 324، وُرمزر؟
اوبرمولر با صورتی که نیمی از آن با کف پوشیده و نیمه دیگرش اصلاح شده است، با حوله حمامِ باز، با لباسهای زیرِ پشمی، بند جوراب و چکمه نظامی با مهمیز سراسیمه از حمام خارج میشود: ماتیلده، تلفن کردی؟ پس این فانی کجاست؟!
خانم اوبرمولر: خدای من، من که نمیتونم جادو کنم ــ روی دگمهای فشار میدهد و صدای جیغ مانندی بلند میشود. پتسدام، پتسدام 324. برو صورتتو اصلاح کن، تو با این وقتی که داری حتی نمیرسی اصلاح صورتتو تموم کنی!
اوبرمولر: تموم تموم تموم، چطوری باید تموم کنم وقتی هیچ چیز حاضر نیست. پس فانی کجاست؟
خانم اوبرمولر با عصبانیت شماره میگیرد: غاز دوباره رو گوشش خوابیده. کسی جواب نمیده.
اوبرمولر: اگه وُرمزر لباسو نرسونه بعد باید با اونیفورم قدیمیه برم، من که نمیتونم با لباس زیر به پادگان برم، من باید رأس ساعت چهار ...
فانی دختر خدمتکار، خوابآلود، در لباس خواب: چه کار باید بکنم؟
زن و شوهر با هم: اونیفورم!!
فانی: اونیفورمو هنوز نیاوردن!
اوبرمولر: اونیفورم قدیمی، لعنت بر شیطون! اونیفورم قدیمی!!!
فانی تنبلانه: قدیمیه رو؟
خانم اوبرمولر: البته، بیاریدش، پائین جلوی انباری آویزونه.
فانی: اونو که قراره بندازیم دور.
اوبرمولر فریاد زنان: اونیفورمو بیارین اینجا!!
فانی: خوب میارمش دیگه و میرود.
خانم اوبرمولر: پتسدام!! پتسدام 324! حالا همینطور اینجا بیکار نمون، برو کف رو صورتتو بشور. حرف نزن وصل شد. بله، پتسدام، اینجا شهردار اوبرمولر از کوپنیک ... شهردار اوبرمولر ... کوـ پ ـ نیک ... نه، نه ... اِشپانداو نه ... من میگم کوپنیک و شما میپرسید اِشپانداو؟ ... کوپنیک!
اوبرمولر گوشی را از دستش میگیرد: مغازه اونیفورم دوزی وُرمزر در پتسدام ــ شما به من قول دادید تا ساعت دوازدهِ شب اونیفورم تازه رو به من برسونید، شما گفتید حداکثر ساعت دوازده، حالا ساعت سه و نیم صبحه، شما میدونید که من ساعت چهار صبح باید در پادگان باشم، من که نمیتونم لخت اونجا برم، چطور میتونید منو تنها بذارید، من ... بله؟! اونجا وُرمزر نیست؟ پس چه کسی ... بله، چی، کسی جواب نمیده، چرا کسی جواب نمیده؟ وسطِ شبه؟ اما هوا که روشنه!! واقعاً که رسوائی‌آوره و گوشی را میگذارد. کسی جواب نمیده. وُرمزر جواب نمیده.
خانم اوبرمولر: خوب منم بهت گفتم که نصفه‌شبه و مردم خوابیدن.
اوبرمولر: هوا روشن شده. من باید ساعت چهار ...
فانی با اونیفورم قدیمی: اینم اونیفورم. من فکر میکردم که باید دور انداخته بشه.
خانم اوبرمولر: نمیخواد فکر کنین، به شوهرم کمک کنین، سریع، سریع!
اوبرمولر: شلوار رو میشه هنوز پوشید، با سنجاق‌قفلی جلوشو میبندم. شلوار را میپوشد. اما کت! کت!! سعی میکند کت را بر تن کند.
خانم اوبرمولر با فانی به پوشیدن کت به او کمک میکنند: تو خیلی چاق شدی، خیلی وقته که بهت میگم خیلی چاق شدی!
اوبرمولر: حرف پوچیه! پارچه آب رفته، من پنج سال پیش هم مثل امروز بودم، خداوندا، حالا من که نمیتونم گوشتای اضافی رو از بدنم با چاقو ببرم!! نه نمیشه. با آه بلندی دو سمت کت را میکشد، اما دگمهها بسته نمیشوند.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر