جناب سروان از کوپنیک.(40)

پرده سوم
صحنه پانزدهم
بازیگران:
کراکاوئر، ویلهلم فوگت.
مغازه لباسفروشی کراکاوئر در گرِنادیراشتراسه، محلی خفه و بدون پنجره که با انواع مختلف لباس پُر شده است. پلههائی که به سمت خیابان میروند. تابلوهای نقاشی شده با این مضامین: "لباس نشان آدمیت است"، "پوشاکِ مردانۀ شیک، پالتوهای زمستانیِ ارزان"، "لباس و ماسک، برای فروش و اجاره"، اینجا لباسهای دست دوم با بیشترین قیمت خریداری میشود". کراکاوئر در پشت میز مغازهاش با قامت افسانهای یک حاشیهنشین در حال معامله با ویلهلم فوگت.

کراکاوئر: میتونین داشته باشینش! میتونین داشته باشینش! یه اونیفورم نویِ نو، یه اونیفورم اصیل، یه اونیفورم فوقالعاده زیبا. جلوی در، تو خیابون رو جالباسی آویزونه و مردم با دیدن این اونیفورم تعجبزده میشن و درخشندگیش چشمشونو میزنه.
فوگت: من اونو دیدم. به همین دلیل هم اومدم پائین.
کراکاوئر: سالی! سا ... لی! اون اونیفورم تازه و قشنگو بیار! اونیفورم شیکیه، آقای عزیز، خیلی هم با دوومه، و اصل اصله!
فوگت: من برای یه بالماسکه لازمش دارم.
کراکاوئر: مربوط به خودتونه، آقای عزیز، مربوط به خودتونه! پیش ما در گرانادیراشتراسه میتونین همه چیز بخرین، کسی هم از شما نمیپرسه برای چه کاری لازمش دارین. سالی با اونیفورم میآید. خوب نگاش کنین، مثل ماه میدرخشه، جنسشو امتحان کنین، پارچه گرونیه، آسترش ابریشمیه، یقه قرمز رنگ، دگمههای براق. معجزه نیست؟ من اینو فقط به شما میگم: این یه معجزهست. اگه این اونیفورم میتونست به تنهائی قدم بزنه ــ بدون اینکه کسی اونو پوشیده باشه ــ من بهتون قول میدم که هر سربازی بهش سلام نظامی میداد، اینطور این اونیفورم اصل دیده میشه!
فوگت یک قدم به عقب برداشته است و با وجد به اونیفورم نگاه میکند. بعد رویش را برمیگرداند، سرش را تکان میدهد: مرددم، نمیدونم آیا بخرمش یا نه.
کراکاوئر: شما نمیدونین؟ من به شما یه چیزی میگم، من میدونم! من یه چیزی برای شما دارم: چیز دیگهای بردارین! آیا باید حتماً به عنوان سروان شرکت کنین؟ تو بالماسکه آدم فقط میخواد از جشن لذت ببره. به عنوان سروان نمیتونین لذت ببرین، اونجا فوری همه میشناسنتون، بعد میگن: یه جناب سروان که اینطوری دیده نمیشه. به حرف من گوش کنین؛ یه چیز تاریخی بخرین. من قشنگترین چیزای تاریخی رو برای فروش دارم.
فوگت: نه، چیز تاریخی لازم ندارم.
کراکاوئر: آقای عزیز؛ چیزای تاریخی برای تحت تأثیر قرار دادن مردم تو بالماسکه خیلی بهتره. لباس فرماندهی، یا لباس یه جلاد از نورنبرگ، یا اونیفورم قدیمی فرانسوی زمان لوئی، همه چی تو انبار دارم. نمیخواین؟ باید حتماً یه سروان باشه؟ حق با شماست، همیشه حق با یه افسره. اونیفورم سواره‌نظام پادشاه خودمونو ببرین، این خیلی مناسب اندام شماست! پوتسدام تو مُده، پوتسدام همیشه خیلی محبوبه! من یکشنبه به اونجا رفتم، به پوتسدام، با سالی و نامزدش لهآ. میخواستیم داخل قصر بشیم که نگهبان دَم در گفت: شماها نمیتونین برین تو، فعلاً افسرها اونجا هستن و شماها مزاحمشون میشین، آقایون نمیخوان افرادی امثال شماها رو ببینن. من به خودم گفتم: مرد بیچاره تو رو چه به دیدن قصر؟ بعد آسیاببادی تاریخی رو تماشا کردم، اونم قشنگه.
فوگت علاقهمندانه: تو پوتسدام همیشه افسر زیاده، مگه نه؟
کراکاوئر: بیشتر از اونکه بدون صبحانه خوردن بتونین تحملش کنین. خب، یه لباس خیلی قشنگ دزدِ دریائی چطوره، من یکی در رنگ سفید با بادکنکهای ارغوانی رنگ دارم، یا یه لباس مهاراجه، یا یه لباس شیک کابوئی یا یه لباس و کلاه از دوران جنگهای سی ساله، بدم خدمتتون؟
فوگت: نه، نه. من همون اونیفورمو برمی‌دارم. اونیفورمو از جارختی درمیآورد.
کراکاوئر: باشه قبول!! هرچی میل شماست! حق با شماست جناب سروان! یه اونیفورم افسری همیشه زیباترینه، درست میگم؟
فوگت: اما روی کت خیلی لکه وجود داره.
کراکاوئر: لکه؟ اینا لکههای شامپاین هستن، بوشون کنین، انقدر لکههای خوبین و هنوز بوی شامپاین میدن که نمیشه اصلاً بهشون لکه گفت، سالی، بپر یه پاکت از اون لکهگیرا از مغازه کِمنیتسر بیار، اونو برای جناب سروان رایگان حساب میکنیم.
فوگت با دقت یک کارشناس به اونیفورم نگاهی میاندازد: یکی از سردوشیها یه ستاره کم داره! برای سروان بودن دو ستاره لازمه، این درجه مال ستوان یکمهاست. لبههای نشونِ رویِ سردوشیها هم پیچ خوردن.
کراکاوئر: یه ستاره اضافی میتونین از من مجانی بگیرین، نشونهها رو هم میذارین تو خونه همسر جناب سروان یا دختر جوانشون کمی تمیز کنن.
فوگت: قیمتش چنده؟
کراکاوئر: قیمت؟ جناب سروان، نمیشه بهش قیمت گفت، این یه فرصته، این یه غافلگیر شدن دلپذیره، اینا اصلاً قیمت نیستن، برای من اینا مخارج کردنه، و برای شما هم یه نوع سرمایهگذاری: قیمتش یه بیست مارکی میشه!
فوگت اونیفورم رو روی میز میگذارد: نه.
کراکاوئر: هیجده مارک! هیوده مارک، جناب سروان، هیوده مارک قیمت خوبیه!
فوگت: پونزده مارک. اما باید یه اُرسی هم روش بدی، و یه کلاه و دو تا مهمیز چکمه. و همینطور یه شمشیر برای به کمر بستن.
کراکاوئر: جناب سروان! جناب سروان! یه دفعه بگین میخواین ورشکست و خونه خرابم کنین! دیگه چیزی نگین، من این اونیفورمو برای پونزده مارک میدم بهتون، اونم چونکه شمائین، اما برای شمشیر و برای مهمیزایِ چکمهها باید سه مارک بدین، بعد شما یه پاکت ماده لکهگیری به همراه یک کارتن بستهبندی شده مجانی از من میگیرین، نبیرههاتون هم میتونن بعدها روی این نخِ بسته‌بندی رختاشونو برای خشک شدن آویزون کنن. بهتر نیست که یه کلاهخود هم بخرین؟ برای دو مارک میتونین یه کلاهخود هم داشته باشین، با کلاهخود هم بد دیده نمیشین.
فوگت: نه. ممنون. کلاه نظامی کافیه. کلاهخود همش از رو سر آدم لیز میخوره. آیا یه پالتوی خاکستری نظامی هم دارین که بتونم روش بپوشم؟
کراکاوئر: در حال حاضر نداریم، اما میتونم فردا براتون تهیه کنم.
فوگت: اما من همین العان اونو لازم دارم. من بیشتر از این نمیتونم صبر کنم.
کراکاوئر: پس همین گوشه از مغازه کِمنیتسر سؤال کنین، دوستِ کسب و کارمه. چیزائی که من ندارم کِمنیتسر داره و چیزائی که او نداره من دارم، ما قرار گذاشتیم که به هر مشتریای که پهلوی هم میفرستیم ده در صد جنس ارزونتر بفروشیم، یه فنیگ هم از همدیگه نمیگیریم. شمشیر رو هم تو کارتن بذارم؟
فوگت: نشونش بدین ببینم، علامت گارد روش هست؟
کراکاوئر: اما جناب سروان به همه چیز فکر می‌کنن. بفرمائین، جناب سروان: بهترین نوعِ نشونِ گارده.
فوگت: خوبه. حالا همه رو خیلی زود بذارین تو کارتن. پاکت ماده لکهگیری رو فراموش نکنین.
کراکاوئر با کمک سالی با عجلهای که به آن عادت دارد اجناس خریداری شده را در کارتن قرار میدهد: اطاعت، جناب سروان. طوری براتون بستهبندیش میکنم که لازم نشه اطوش کنین. ممکنه پولشو حساب کنین، جناب سروان؟
فوگت: بفرما، هیجده مارک. جنساتون اما خیلی گرونن.
کراکاوئر: ممنون، جناب سروان، اگه بازم چیزی لازم داشته باشین در خدمتیم. بهتون باید بگم که شما خرید نکردین، بلکه شما به  ارث بردین.
فوگت: که اینطور، بدین جنسا رو بیاد. و میخواهد برود.
کراکاوئر جلویش را سد میکند: چناب سروان! یه لحظه صبر کنین، جناب سروان! نمیخواین برای خانم جناب سروان برای بالماسکه چیزی با خودتون ببرین خونه، یه ماسک قشنگ، یه شنل ابریشمی؟
فوگت: وقتمو نگیرین! من باید برم سر خدمت! و میرود.
کراکاوئر: خدا نگهدار، جناب سروان، خیلی خوش بگذره، جناب سروان!!
صحنه تاریک میشود.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر