جناب سروان از کوپنیک.(27)

صحنه نهم
بازیگران:
خانم هوپرشت، فریدریش هوپرشت، ویلهلم فوگت.
اتاق‌نشیمن نزد خانواده هوپرشت در ریکسدورف.
اثاثیه مناسب افراد مرفه با مبل، آیینه، نقاشیهای رنگ و روغن، تقویم، چراغهای گازسوز، دو عدد در، یکی درِ ورودی و یکی درِ اتاق‌خواب. خانم هوپرشت ایستاده، اونیفورم نظامیای را بوسیله چوبرختی به درِ کمد آویزان ساخته، دگمههای برنجی اونیفورم را با چنگال مخصوصی به جلو کشیده و با دستمالی آغشته به محلول پاک‌کننده مشغول تمیز کردن آنهاست. ویلهلم فوگت کنار میز نشسته، کلاه و بستهای که دورش با نخ بسته شده است را روی پایش گذاشته و جلویش فنجان قهوه قرار دارد. او لباسی مانند قبل بر تن دارد.

خانم هوپرشت: خب، ویلهلم، حالا دیگه کلاه و بستهتو بذار کنار و خودتو یه کم مثل تو خونۀ خودت احساس کن. نمیتونیم خیلی خوب ازت پذیرائی کنیم، تو باید با اونچه که هست راضی باشی.
فوگت: ممنون، ماری، قهوه خیلی خوشمزهست.
خانم هوپرشت: آیا شکر هم برداشتی؟ بقدر کافی بردار، در شکردان خیلی شکر نیست، همه چیز سخت شده. حقوق فریدریش خرج خونه میشه، و مغازه صابون‌سازی هم به زحمت خرج دخل خودشو درمیاره، تو ریکسدورف مردم صابون کم مصرف میکنن، و هر فروشگاه لوازم بهداشتی و هر آرایشگاهی امروزه برام یک رقیبه، متأسفانه هیچ حمایتی هم برای صابون وجود نداره.
فوگت: ماری، نکنه فکر کنی که من میخوام براتون مزاحمت ایجاد کنم؟ من فقط میخواستم ببینمت و سلام بدم. خوب من دیگه حالا باید دوباره برم.
خانم هوپرشت: ویلهلم، این غیر ممکنه، تو اجازه نداری این کار رو با من بکنی، شوهرم با من حتماً اوقات‌تلخی میکنه، او حتی وقتی من برادرمو که اونو اصلاً نمیشناسه بذارم زود بره عصبانی میشه.
فوگت: فکر نمیکنی که از رفتن من کمی لذت ببره؟
خانم هوپرشت: این حرفو نزن، تو اونو نمیشناسی. این مرد خودِ خوبیه، آره، نمیتونه دست و پا زدن مگسی رو تو دام عنکبوت ببینه. قطعاً، تو شهرداری، جائی که کار میکنه، گاهی هم میتونه با نشاط بشه، آدم خیلی جدیایه و دشمن واقعیِ بینظمیه، بینظمیو نمیتونه اصلاً تحمل کنه. اما نه، ویلهلم، تو اجازه نداری اشتباه برداشت کنی، خارج از اداره خودِ خودِ خوبیه. اینطور بهت بگم که قلبش سمت مناسبی قرار گرفته!
فوگت: من خیلی با خودم فکر کردم که آیا برم بالا یا نه، چند بار رفتم و اومدم.
خانم هوپرشت: ببین، ویلهلم، اصلاً لازم نیست بخاطر اینکه سالهاست ازم خبر نگرفتی خجالت بکشی، کی میدونه، شاید بعد همه چیز طور دیگهای میشد.
فوگت: ماری، پیشترها وضعم برای اومدن پیشتون مناسب نبود. جرئت این کار رو هم نمیکردم. اما حالا ...
خانم هوپرشت: نه، ویلهلم، به اینجا نیومدنت درست نبود. و اگه لااقل گاهی برام چیزی مینوشتی، اگه میدونستیم تو کدوم زندان هستی برات کریسمسها پاکتِ هدیه میفرستادیم.
فوگت: مهربونیتو میرسونه.
خانم هوپرشت: خوب طبیعیه! ما خواهر و برادریم. نه من نمیتونستم این موضوع رو بفهمم. البته مالِ خیلی وقت پیشه، صبر کن ببینم، من اونوقت هنوز بچه بودم! نه، وقتی فکر میکنم که مادر چطور مُرد ...
فوگت: خواهش میکنم، از مادر نگو.
خانم هوپرشت: نه، نه، ویلهلم، اگه تو نخوای تعریف نمیکنم. من فقط فکر کردم تو مایلی چیزی از مادر بشنوی. فوگت سرش را تکان میدهد. فریدریش حالا باید دیگه پیداش بشه، امروز ساعت پنج و نیم تعطیل میشن، یعنی فقط کسائی که جزء رزروها هستن یا خونههاشون دوره و باید فردا در تمرینِ نظامی با حضور پادشاه در پادگان شرکت کنن. باید ساعت چهار صبح در محل حاضر باشن.
فوگت: این یه تمرین داوطلبانهست؟
خانم هوپرشت: البته! خیلی بهتر بود اگه فریدریش نظامی باقی میموند، اما در آن زمان از عمه مغازه رو به ارث بردیم و فکر کردیم میتونیم از مغازه بیشتر پول دربیاریم. نه، اگه گاهی این تمرین نظامی رو هم نمیکرد، فکر کنم خمیده میشد. این تنها چیزیه که براش باقی مونده! واللا هیچ تفریح دیگهای نداره، نه گاهی یک شب بولینگ، نه گاهی پیپ کشیدن، فوقش گاهی یک لیوان آبجو میخوره، خیلی عاقله.
فوگت: ماری، تو خوب شوهری انتخاب کردی.
خانم هوپرشت: درست میگی، ویلهلم، از اینکه این مرد رو دارم میتونم خوشحال باشم. فقط باید همه چیز کمی بهتر بشه، میدونی، وضعمون کاملاً خوبه، فقط همه چیز کمی سخته.
فوگت به اطراف خود نگاه میکند: اینجا جای خیلی راحتیه ...
خانم هوپرشت: سقف رو باید سفید کرد و کف خونه رو هم باید رنگ کرد، و فرش رو هم بید خورده، پول اضافه برای آدم باقی نمیمونه که.
فوگت: اما به نظر من همه چیز تازه میاد.
خانم هوپرشت: ویلهلم، باید قبلاً اینجا رو میدیدی، حالا همه چیز برق میزنه.
فوگت: به این ترتیب شوهرت دیگه به آیینه احتیاج نداره، میتونه وقتی مهتاب میتابه صورتشو همه جایِ خونه اصلاح بکنه.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر