جناب سروان از کوپنیک.(36)

وُرمزر: جناب سروان، شگفتانگیز بود! کاملاً خیرهکننده بود! و آرامشی که شما در این مواقع دارین! به این خاطر به شما حسودیم میشه! من به جای شما بودم خیس عرق میشدم!
اشلاینیتس: من که نمیخوام تو رایشستاگ انتخاب بشم ــ در هرحال من یک اسبسوارم و نه یک سخنران، مگه نه؟
وُرمزر: به سلامتی! به سلامتی!
همه گیلاسهایشان را به گیلاس اشلاینیتس میزنند. در سالن موزیک رقص شروع میشود.
آگوسته به اشلاینیتس: به سلامتی، آقای همقطار، بالاخره تونستم من هم یک بار شرکت کنم، آه خدای من، من کاملاً مستم!!
اشلاینیتس: اما این لباس چسبان خیلی بهتون میاد.
وُرمزر: آگوسته، فکر کنم وقتشه که لباستو عوض کنی! همه چیزو خیلی عالی اجرا کردی، ولی اینجا که ما در بالماسکه نیستیم.
خانم کسلر: غیر ممکنه! اول باید با من برقصه! بیاین، مهربونم، میتونین هدایت رقصو شما به عهده بگیرین؟
کسلر: عزیزم! انقدر غیرعادی رفتار نکن!
آگوسته: البته که  میرقصیم، من با کمال میل بجای یه مرد میرقصم!
وِرمزر: اما فقط یک والس، بعد میری لباساتو عوض میکنی!
آگوسته در حال آواز خواندن با موزیک: :کجا نوشته شده است که فقط باید یک نفر را دوست داشت ..." به کسلر: اجازه میدین، جناب سروان! دست خانم کسلر را میگیرد، در حال رفتن با او به اشلاینیتس: اجازه دارم جناب سروان برای رقص دور بعدی شما رو رزرو کنم؟ و بعد با خانم کسلر در سالن ناپدید میشود.
وُِرمزر پشت سرش فریاد میزند: اما بعد مثل یه خانم لطف میکنین! اول لباستونو عوض میکنین! این بچه امروز بی‌حیا شده!
اشلاینیتس: خب خیلی جذابه. و چه خوب عینک یکچشمی رو رو چشمش نگه میداره، انگار که اونو تو صورتش کاشتن.
وُرمزر: نباید از حق گذشت، ایدههای خوبی داره.
اشلاینیتس: آقای وُرمزر، واقعاً که شب خوبی رو تهیه دیدین. فرمانده هم بهترین وضعبت روحی رو دارن، از شما هم پرسید.
وُرمزر: از من پرسید؟ من یه نوک پا میرم پهلوشون. ویلی، بیا، من تو رو به فرمانده معرفی میکنم، عجله کن، آقایون یه لحظه منو میبخشید، من زود برمیگردم!
اشلاینیتس: اما خواهش میکنم، با کمال میل!
وُرمزر با ویلی میرود.
اشلاینیتس، ترومپ و کسلر تنها میمانند، به هم نزدیک میشوند.
ترومپ: هی، اشلاینیتس، دُنبه رو بچسب، شما لازمتون میشه.
کسلر:، کوچولوی بدی نیست.
ترومپ: نژاد، کلاس، ثروت!
کسلر: با این وجود، اشلاینیتس. من بهتون هشدار میدم، ازدواج با آدم ثروتمند باعث تنبلی میشه، بعد آدم همش یه گوشه میشینه.
اشلاینیتس با لبخندی ظریف: بدهکاری اما آدمو تنبلتر میکنه، جناب سرگرد.
وِرمزر با ویلی برمیگردد: پیش پای ما رفته بودن. خیلی ناراحت کنندهست. جناب سروان، من اما روی این حساب میکنم که شما توصیه منو به عالیجناب میکنین.
اشلاینیتس: طبیعیه، من حتماً این کار رو خواهم کرد.
وُرمزر به کسلر: ضمناً خانمها خیلی خوب میرقصند. آگوسته همش در حال شوخیه، اما خانمِ شما فکر کنم کمی به چشم می‌خورن. شما که به این خاطر از من ناراحت نمیشین، این وظیفه منه به شما بگم، جناب سرگرد.
کسلر: کاملاً برعکس، من خیلی ازتون ممنونم. آقای اشلاینیتس شما این محبت رو بکنید و ما من بیاین، ما میخوایم خانمها را با مهربانی و آهسته از هم جدا کنیم. خانم من همیشه کارای غیرعادی میکنه.
اشلاینیتس: من خیلی ساده از خانمتون تقاضای رقص میکنم.
ترومپ به وُرمزر: و اگه شما اجازه بدین من هم میرم به دوشیزه خانم دخترتون برسم. هر سه به سالون میروند.
وِرمزر به ویلی: به جای اینکه تو کمی به خواهرت برسی دیگرون این کار رو میکنن. اصلاً چرا بازم همینطوری برای خودت نشستی، آدم دلش میخواد خجالت بکشه. سیگار که نمیکشی، آب معدنی مینوشی، رقصم هم که نمیکنی، مردم باید در بارهات چی فکر کنن، یه مرد جوونی مثل تو که براش همه چیز مهیاست. شش سال پیش خدمت سربازیت تموم شده، حالا امروز چه کارهای؟ یه سرچوخه. جای تعجب هم نداره وقتی همینطور مثل بُزِ چوبی برای خودت میشینی. کمی پیشِ جناب سروان هوشیارانه رفتار کن، این رسمِشه! گیلاس‎‎شو پُر کن، وقتی دیگه چیزی توش نداره، بهش میوه تعارف کن، وقتی میخواد سیگار بکشه، سیگارو براش روشن کن.
آگوسته کاملاً گرمازده در حالیکه خود را با کلاه باد میزند به بالکن هجوم میآورد، خود را روی یک صندلی میاندازد: به ویلی، کمپوت! ویلی از روی اشتباه مانند سربازی که انگار افسری به او فرمان داده از جا میجهد. نه، هلو نه، اونجا، آناناس، من از هلو خوشم نمیاد، همیشه لیز هستن. و با قاشق با ولع میخورد.
وُرمزر شتابان در حالیکه ترومپ روی پله دیده میشود: این چه رفتاریه!! خجالت آوره! اشلاینیتس چی باید فکر کنه! نباید اجازه این مزخرفاتو بهت میدادم! مواظب باش اونیفورم قشنگتو با مسخره بازی از بین نبری!
آگوسته: اونیفورم قشنگ! آره! به ترومپ: پاپا این اونیفورمو وقتی کهنه و به درد نخور شده بود خریدش!
وُرمزر: از اسرار مغازه حرف نزن!
آگوسته: از شهردار کوپنیک خریده! میخندد.
وُرمزر: نه، با این رفتارت توقع داری اونیفورم تازه هم برات درست کنم!
آگوسته: آه، بچهها، من تو یه حالتی هستم که دلم میخواد لشگری از زنها تشکیل بدم و یه جنگ رو شروع کنم!!
ترومپ بعد از چرندگوئی او: آگوسته، تو باید عروسی کنی.
آگوسته در حال خوردن: با چه کسی؟ با شما شاید؟ یا با اشلاینیتس؟
وُرمزر: آقای اشلاینیتس رو مسخره نکن! ایشون مرد بزرگین! نفر دوم از بهترین سوارهنظامهای ارتشن، با اسبش در کنار اعلیحضرت میتازه! و یک مدال هم گرفته!
آگوسته: من اونو آدمه جذابی میدونم.
اشلاینیتس با خانم کسلر برمیگردد، سرگرد از پشتشان میآید.
خانم کسلر: جناب سروان، من باید بگم که شما همونقدر خوب میرقصید که اسبسواری میکنید.
آگوسته: رقصو خوب هدایت کردم، مگه نه؟
خانم کسلر: ما دو نفر خیلی محشر بودیم!
آگوسته: کمی آناناس؟ برای خودش برمیدارد و برای خانم کسلر کمپوت روی بشقاب شیشیهای قرار میدهد.
اشلاینیتس کنار ترومپ مینشیند و آهسته میگوید: باید بهتون بگم که کار مشکلی بود. یک سیگار از پاکت خارج میکند، و آنرا چند بار عصبی به پشت دستش میکوبد.
ویلی با عجله یک کبریت روشن میکند و آماده نگه میدارد.
اشلاینیتس اما این را نمیبیند، سیگار را از دهان برمیدارد: خانمها، اجازه دارم سیگار بکشم؟
آگوسته: اما  البته، شما اجازه میدید که ما کمپوت بخوریم؟
همه میخندند.
اشلاینیتس: بسیار خب ــ متقابلاً اجازه میدهیم! دوباره سیگار را به دهان میگذارد.
ویلی که چوب کبریتش خاموش شده بود، یک چوب‌کبریت دیگر برمیدارد، با فداکاری و هیجان از جا میجهد تا از بالای میز به جناب سروان آتش بدهد، در این وضع جا شامپانی و تمام گیلاسها، کاسههای کمپوت و گلدانها را از روی میز میاندازد. همه چیز روی دو خانم میریزد. جیغ، گارسونها به شتاب میآیند، آشفتگی.
وُرمزر: ویلهلم، دیوونه شدی! خدای من، ویلهلم، گارسون! گارسون!
خانم کسلر: لباسم! لباس نازنینم!
کسلر: فوری آب گرم بیارید!
همه از جا میپرند، آقایان با دستمال مشغول لکهگیری لباسهای خانمها میشوند، ویلی مانند مجسمهای ایستاده است.
ترومپ: مهم نیست، مهم نیست، دوباره میشه پاکشون کرد!
آگوسته عصبی میخندد.
وُرمزر: چرا تو دیگه میخندی، اینکه خنده نداره! ببین اونیفورم به این قشنگی به چه روزی افتاد! حالا میتونی به سمسار بفروشیش.
آگوسته: به همونجا هم تعلق داره!
صحنه تاریک میشود.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر