جناب سروان از کوپنیک.(46)

خانم اوبرمولر در حال صحبت از طریق تلفن: پس من چی میگم ــ بله، 518 ــ منم که همینو گفتم ــ بله، اونجا خانم یونگهانزه؟ شارلوته عزیز، بله، من ماتیلده هستم، مرسی، خوبه، گوش کنین، شارلوته، شما باید برام کاری انجام بدین، نه، نه دخترای خدمتکار نه، ما باید مهمونی امشب رو لغو کنیم، بله، خیلی ناگهانی، من عجله دارم نمیتونم بهتون توضیح بدم، ما باید ناگهانی به برلین بریم، من و همسرم، نمیدونم، میتونه چند روز طول بکشه ــ بله، برای کار اداری، ناگهانی، غافلگیرانه، خواهش میکنم از طرف من به خانم لوتگه و خانم کوخ و خانم کافمن تلفن کنین و بگین که امشب مهمونی برقرار نمیشه و عذرخواهی کنین،ــ بله، بله، کار اداری، شاید یک سفر طولانی مدت، نه، ممنون، اینکه تبریک نداره، خداحافظ، خیلی خیلی ممنون ــ گوشی را میگذارد: گفت که تو باید بخشدار بشی!
فوگت در این بین با گامهای بلند به این سمت و آن سمت اتاق میرود، کیلیان را در حین صحبت خانم اوبرمولر به کناری میکشد: با من بیاین. با او خارج میشود.
بجز خانم و آقای اوبرمولر دو سرباز با تفنگهای سرنیزهدار در اتاق میمانند.
خانم اوبرمولر: اینجا چه خبره، خدای من. چطور میتونی همینجوری برای خودت اونجا بیکار بشینی!
اوبرمولر: چه کار باید بکنم؟ تو که خودت میبینی. من همۀ سعی خودمو کردم. من هیچ مسؤلیتی رو به گردن نمیگیرم.
خانم اوبرمولر: آره، تو اصلاً چیزی نمیدونی ــ اُسکار، این نمیتونه درست باشه!
اوبرمولر: درست باشه؟! فقط میتونه برای بد نام کردن تهمت زده باشن ــ شاید از طرف صاحبان خشکشوئیها ــ اما نمیتونم فکر کنم که اونا این کار رو کرده باشن!
خانم اوبرمولر: اصلاً جناب سروان چیزی بهت نگفت؟
اوبرمولر: چه خبری میتونه داشته باشه! او فقط وظیفه خودشو انجام میده. بهش دستور دادن و او اجرا میکنه.
خانم اوبرمولر به سربازهای نگهبان: این جناب سروان کیه؟  آیا از ستاده؟ یا از افسرهای دادگاه؟
سرباز با لهجه بسیار غلیظ پروس غربی‌ـ‌لهستانی: نمیدونم.
خانم اوبرمولر: اما اگه ایشون فرمانده شماست، پس باید بدونین که او از کجا میاد!
سرباز: نه، نمیدونم. ما از استخر شنای مدرسه گارد میومدیم، جناب سروان ما رو تو خیابون نگه داشت، و ما رو برای مأموریت فوریای به کوپنیک آوردن. بجز این چیز دیگهای نمیدونم.
خانم اوبرمولر به شهردار: خوب، چه برگهای برای مشروعیت خودش به تو نشون داده؟
اوبرمولر: مشروعیت؟ بله، هیچ ورقهای. خوب معلومه که افسره.
خانم اوبرمولر: که اینطور، و تو میذاری اینجا بدون ورقه شناسائی تو رو بازداشت کنن؟ بدون برگه شناسائی، بدون دستور بازداشت؟ و اگه اشتباهی رخ داده باشه؟ نکنه که کس دیگهای رو باید بازداشت کنه؟
اوبرمولر: امکان نداره. او دقیقاً میدونه که چکار میکنه.
خانم اوبرمولر: اما تو نه! متأسفانه تو نمیدونی چکار میکنی! فوری به اداره منطقه تلتوو تلفن کن، یا به بخشدار.
اوبرمولر: آره، میتونم واقعاً این کار رو بکنم، یعنی اینکه، اگه اصلاً اونجا از موضوع خبر داشته باشن.
خانم اوبرمولر: زیاد فکر نکن، تلفن کن!
گوشی تلفن را برمیدارد.
سرباز سرنیزهاش را به سمت تلفن میبرد: من نمیتونم اجازه بدم.
خانم اوبرمولر: چه کار نمیتونین بکنین؟ آیا نشنیدین که جناب سروان چی گفتن، نشنیدین که گفتن من میتونم تلفن کنم؟
سرباز: تلفن تموم شد. نمیتونم اجازه بدم.
اوبرمولر: بفرما اینم از تلفن کردن.
خانم اوبرمولر گوشی را دوباره روی تلفن قرار میدهد: سرنیزه رو بکشین کنار، وحشتناکه، من که اصلاً کاری نمیکنم!
سرباز پوزخند میزند و سرنیزه را دوباره عقب میکشد.
کیلیان داخل میشود. خیلی مهمه.
خانم اوبرمولر: چیه، کیلیان، جناب سروان کجا هستن؟ آیا خبری به دست آوردین؟
کیلیان: من اجازه ندارم اطلاعات بدم.
اوبرمولر: یعنی چه، کیلیان، این چه نوع حرف زدنه؟! چطور به خودتون اجازه میدین؟
کیلیان: من دستور دارم که آقای شهردار و آقای خزانهدار رو بعنوان بازداشتی به برلین ببرم. من اجازه ندارم با زندانیها صحبت کنم.
اوبرمولر: چی، شما باید منو ــ دوباره روی صندلیاش تا میشود.
فوگت داخل میشود: من دستور دادم دو ماشینی رو که درشون قفل بود مصادره کنن، شما میتونین برای ایجاد نشدن حساسیت تو حیاط سوار شین. کیلیان حمل و نقل رو فرماندهی میکنه.
اوبرمولر: جناب سروان! آیا ورقه شناسائی دارین؟ من میخوام که فوری ورقه شناسائیتونو ببینم.
فوگت با دست به یکی از سرنیزهها میکوبد: این براتون کافی نیست! ــ خواهش میکنم، نگید نه! ــ لحنش دوستانهتر میشود ــ شما سربازید، شما میدونید که قدرت تفنگ وکالت مطلق معنی میده.
اوبرمولر به همسرش: دیدی. دوباره کمرش تا میشود.
خانم اوبرمولر: جناب سروان، اجازه میدین که من همسرمو تو این سفر سخت همراهی کنم؟ من نمیتونم تو این حال تنهاش بذارم ــ شما که وضعشو میبینین.
فوگت: خواهش میکنم، خانم عزیز. فقط باید ازتون خواهش کنم که در برلین جلوی بازداشتگاه ماشین رو ترک کنین. من دستور دارم فقط آقای شهردار رو تحویل بدم. وگرنه امکان داره که برام ناراحتی پیش بیاد.
خانم اوبرمولر: من ازتون متشکرم. من خودمو برای رفتن آماده میکنم.
فوگت به کیلیان: خانم شهردار رو همراهی کنین. تعظیم میکند.
خانم اوبرمولر سرش را برای او مهربانانه تکان میدهد و به همراهی کیلیان سریع میرود.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر