جناب سروان از کوپنیک.(33)

صحنه دوازدهم
بازیگران:
دختر بیمار، ویلهلم فوگت.
اتاقی کوچک با یک تختخواب، پنجره رو به حیاط، دری به سمت راهرو. بر روی یک صندلی در کنار تختخواب فوگت نشسته است. تختخواب طوری قرار گرفته است که شخصِ دراز کشیدۀ روی آن دیده نمیشود ــ تنها دست او را که فوگت در دست خود گرفته است میشود دید. بر روی تخت در کنار دیوار عکسهای رنگیِ کنده شده از مجلات با پونز چسبانده شده است. از حیاط به سمت اتاق صدای مرد و زنی که دوصدائی یک آهنگِ غمانگیز میخوانند شنیده میشود. یک سازِ ماندولین آن دو را همراهی میکند.

دختر: عمو ویلهلم، من صدائی میشنوم، این چه صدائیه؟
فوگت: آوازخونای تو حیاطن که بهشون کلاغای حیاط هم میگن. اینا تو حیاط انقدر آواز میخونن تا پادشاه بخاطر اینکه دیگه نخونن یه پنی براشون از پنجره میندازه پائین.
دختر: منم یه پنی دارم، روی میز دستشوئی زیر جعبه خمیر دندونه. بنداز براشون پائین!
فوگت: اگه اینکار خوشحالت میکنه.
دختر: آره، بندازش پائین!
فوگت پنی را میآورد، به طرف پنجره میرود و آن را باز میکند. حالا صدای آواز بلندتر به گوش میرسد.
"به این خاطر یک بار دیگر به تو میگویم:
زیباست دوران جوانی،
زیباست دورا ... ن ... جوا ... ن ... ی،
جوانی دیگر بازنمیگردد!"
فوگت: اینجا یه روزنامه کهنه است، میپیچم توش. خب. او پول را به پائین پرت میکند.
دختر نیمخیز میشود: انداختی؟ گرفتنش؟!
فوگت: بوم! همین حالا خورد تو سر خواننده! خوبه که نمیتونه سر رو سوراخ کنه.
دختر: میخندد و به سرفه میافتد.
فوگت به طرف دختر میچرخد: میخوای روت لحاف بندازم. دراز بکش وگرنه خوب نمیشی. به سمتش میرود و رویش را میپوشاند.
از حیاط صدای خواننده که حالا سخنرانی میکند به گوش میآید. فوگت سریع به سمت پنجره میرود و آن را میبندد.
دختر: چرا پنجره رو بستی، دیگه نمیشه چیزی شنید.
فوگت: دیگه نمیخونه، حالا فقط دلقکبازی درمیاره. منم میتونم همینجا اون کار رو بکنم. ژست میگیرد: "خانمها و آقایان محترم ... ما که بر بالهای آواز از میان سرزمین شما میگذریم ــ ما با پرندگان آسمان قابل مقایسهایم، از پرندگانی که در انجیل از آنها نام برده شده: آنها نمیکارند، آنها برداشت نمیکنند، اما یک تکه نان خشک آنها را سیر میکند. به این خاطر، تماشاگران محترم، برای ما کمی صدقه بیندازید، و اگر هم شده یک پنی. بهره این یک پنی در آسمان داده خواهد شد، بعد میتوانید با خیال راحت سالیان سال زندگی کنید و برای ما در این پائین همیشه پول بیندازید. برای هر پنی در آسمان یک میلیون پنی پس خواهید گرفت!"
دختر: خیلی قشنگ اجرا کردی، طوری که انگار واقعاً یه دلقکی.
فوگت: شاید بتونم حالا هم یه دلقک بشم.
دختر: بگو ببینم، عمو ویلهلم، خیلی سفر کردی؟
فوگت: آره، خیلی زیاد! سبک زندگی بیحرکت هرگز باب میلم نبود. میدونی، من تو هر پنج قسمت جهان بودم، و یکبار هم در منطقه کوهستانی پای پیاده سفر کردم. این کار بزرگیه.
دختر: آقای هوپرشت یه بار تو جوونی مسافرت دریائی کرد. اونجا یه طوفان هم شد، یه طوفان واقعاً وحشتناک. اما نمیتونه اصلاً از این سفر چیزی تعریف کنه. تو خیلی بهتر تعریف میکنی.
فوگت: میدونی، من همین العان اونو تو سرم نقاشی کردم. اما در اون منطقه کوهستانی پهناور باید گاهی هم از کوه بالا میرفتم. وقتی خوب شدی باید تو هم بری کوه. شاید بیمه درمانی بهت برای دوران بیماری پولی بده، بعد میری کوهنوردی.
دختر: من مویگلبرگه رفتم. اما اون موقع بچه بودم. یه گردش دسته جمعی از طرف پرورشگاه بود. من اصلاً نمیتونم چیزی ازش به یاد بیارم.
فوگت: مویگلبرگه در برابر جائی که من بودم مثل یه توده موشایِ کور هستن، اونجا کک وقتی یه کم هیجانزده میشه بالا و پائین میپره. نه، بچه، تو حتی نمیتونی تصور کنی که اون کوهِ بزرگ چه شکلیه. انقدر بزرگه که خودتو پیش ابرها احساس میکنی، بلندتر از ابرها، و بعضی وقتها هم حقیقتاً بالای ابرها هستی، فکرشو بکن، بالای ابرها! اون بالا قشنگترین اشعه خورشید مال توست ــ و اون پائین بارون میباره!
دختر: بالای ابرها همیشه خورشید میدرخشه؟
فوگت: البته! خورشید تمام روز اونجاست، مگه نه؟! و ابرها همینطور برای خودشون به دور کره زمین ول میگردن. اگه یه روزی تو اونجا باشی، بعد اینو میبینی. ایرها اصلاً به آسمون ربطی ندارن، اونا فقط بخارای پائین هستن، از آب.
دختر: آیا اون بالا سرد نیست؟
فوگت: سرد؟ انقدر نزدیک خورشید و سرد؟ نه، بچه، اونجا وقتی خورشید درست بالا اومده باشه میتونی وسط زمستون تو برف هم با پیرهنِ آستین کوتاه بگردی، اونجا اصلاً یخبندون رو حس نمیکنی! نمیدونی اونجا چه چیزائی رشد میکنه! اینجا این پائین، چه چیزی اینجاست ــ چند تا صنوبر شکسته، کمی خس و خار و گاهی هم چند تا سرو کوهی. تنها چیزی که داریم میوهست از وِردِر. اینطور بهت بگم که اونجا هوا هم توی هر مغازه میوه‌فروشی حتی مزه خوشمزهای میده. و گلهائی اونجا وجود داره، نه پیش گلفروشی، نه، بلکه تو تمام مراتع معمولی که گاو و گوسفندا چرا میکنن، چنین جاهائی رو فقط میتونی از رو عکسِ کتابها بشناسی، چنین جاهائی رو هنوز ندیدی.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر