جناب سروان از کوپنیک.(43)

صحنه هجدهم
بازیگران:
 اوبرمولر شهردار، کوتسمَن منشی، راوو عضو انجمن شهر، کومهنیوس عضو دیگر انجمن شهر، کیلیان پلیس، کنزدورف زن جوان رختشور، وندروویتس مرد کشاورز، ویلهلم فوگت، یک سرجوخه، ده مرد.
طبقه همکف با پلکان در شهرداری کوپنیک. در پسزمینه هر دو لنگه درِ شهرداری رو به خیابان کاملاً بازند. در بیرون باران میبارد. در داخل شهرداری آرامش عمیقی برقرار است.
کیلیانِ پلیس مردی چاق و بیقواره، در اتاق نگهبانی روبازش در سمتِ راست درِ اصلی چمباته زده و مشغول خواندن روزنامه است.
اعضای انجمن شهر راوو و کومهنیوس از گوشه صحنه داخل میشوند. هر دو مشغول باز کردن بستهبندی نان صبحانه خود هستند.

کومهنیوس: فوری یه استراحت کوچیک برای خوردن صبحونه میکنیم. تا بخواد نوبت به طرح نامگذاریِ جدید خیابون برسه ساعتها طول میکشه، و تا اون موقع هم ما صبحمونو خوردیم.
راوو: کاملاً درسته، ما میریم تو زیرزمین و یه نیم لیتری شراب قرمز مینوشیم.
کومهنیوس: نه، یه بطرش هم بیضرره. عجلهای که نداریم. شهردار هنوز نیومده.
راوو: کار امروز به شهردار ربطی نداره، اون مشغول تسبیح انداختنه که موضوع مالیات به رأی گذاشته بشه.
کومهنیوس در حال خوردن: چیزی هم از این راه عایدش نمیشه. از تو این جریان چیزی براش در نمیاد. کیلیان!
کیلیان: بله قربان؟
کومهنیوس: ما تو زیر زمینیم، وقتی خواستن رأی‌گیری کنن خبرمون کن.
کیلیان: اطاعت قربان.
کومهنیوس و راوو از میان دری که بالایش نوشته شده است "به طرف زیرزمین" پائین میروند.
کنزدورفِ رختشور، با کتی نازک و با موهای خیس از بیرون میآید.
کیلیان تقریباً خشن: دوباره اینجا چکار دارین؟
زن رختشور: من باید دوباره بخاطر پاسپورتم میآمدم، بدون پاسپورت نمیشه هیچ کاری کرد.
کیلیان: آیا من تا حالا به شما سه بار نگفتم که اینجا اداره گذرنامه نیست؟
زن رختشور: اما به پاسپورت احتیاج دارم.
کیلیان: این همه حماقت شایسته ارتشه! پاسپورتو میشه تو اداره گذرنامه گرفت، اینو نمیفهمین؟ اینجا شهرداریه، اینجا ما اداره گذرنامه نداریم!!
زن رختشور: اما باید اونجا با تراموا برم، و انقدر وقت آزاد ندارم، و به این خاطر فکر کردم ...
کیلیان: فکر کردم!! شما نباید فکر کنین، اینو یادتون باشه! چند بار باید بخاطر شما من عصبانی بشم!
زن رختشور: من گواهی محلی ندارم. من از اشپرهوالد ...
کیلیان: پس گم شین برین اشپرهوالد! برین از اینجا بیرون!
زن رختشور در حال رفتن: حالا واقعاً دیگه نمیدونم چکار باید بکنم. میرود.
کیلیان: غاز احمق. دوباره چمباته میزند و روزنامه میخواند.
در این لحظه شهردار اوبرمولر و منشیاش کوتسمَن در مدخلِ در ظاهر میشوند. آنها چترهایشان را میبندند و آنرا تکان میدهند.
اوبرمولر دنباله حرفش را میگیرد: کوتسمَن عزیز، من بر این عقیدهام که به هیچکس سوسیس اضافیای داده نشه. چرا باید برای صاحب یک خشکشوئی با بخار مقرراتی تعیین بشه که نتونه برای کارگاههای کوچکتر هم معتبر باشه؟ مردم در هر صورت خیلی خوب پول کاسبی میکنن.
کوتسمَن: کاملاً درسته، جناب شهردار، آدم اگه فقط در نظر بگیره که شما مالیاتپردازانِ عمده شهرمون رو نمایندگی میکنین. بعد آدم میتونه بگه که چنین افرادی به اصطلاح حقوق ما رو میپردازن. میخندد.
کیلیان با پیدا شدن این دو از جا میجهد، و خدمتکارانه چترها را میگیرد: جناب شهردار، چترها رو من اینجا این پائین نگه میدارم، وگرنه تو راه چکه میکنه و بعد اینجا آب راه میفته.
اوبرمولر: ممنون، کیلیان. اما وقت رفتن به خونه یادآوری کنین که چتر رو هم ببرم.
کیلیان: جناب شهردار چتر رو فراموش نخواهند کرد، کیلیان حواسش هست. اگه اجازه داشته باشم، ممکنه بگم که گالشها رو هم در بیارین. این گالشها پلهها رو لک میکنن.
اوبرمولر: بله، بله، ممنون. کیلیان گالشها را از پای شهردار در میآورد. آقایون تو جلسهان؟
کیلیان: بله، جناب شهردار، آقایون تو جلسهان.
اوبرمولر: آقای کوتسمَن. شما یه نگاهی تو جلسه بندازین، نکنه دارن تسبیح میندازن. شاید بعداً بخواهید صورت جلسه رو برام بیارین.
کوتسمَن: البته، با کمال میل.
اوبرمولر در حال رفتن رو به کوتسمَن: نه، نه، در باره خشکشوئی با بخار نمیتونم با شما همعقیده باشم. ــ روی پلههاــ ارفاق اضافی برای افرادی که مالیات بالاتری میپردازن، این یه شکاف در سیستمه. این یه قاعده کلی هستش، عزیز من، اصلاً قابل طرح نیست. هر دو میروند.
مرد کشاورز وندروویتس، یک مرد قوی با پالتوئی از جنس ماهوتِ نامرغوب و خیس  داخل میشود: بررررر! او خود را میتکاند. چه هوای گندی. کثافت چکمهاش را به زمین میپاشاند.
کیلیان: هی شما، دارین چکار میکنین، مگه نمیبینین بیرون جلوی در جاپائی آهنی برای پاک کردن کفش هست؟
وندروویتس: جاپائی آهنی؟ اون برای روباههاست یا برای دزدای کریدور، درسته؟ میخندد.
کیلیان: اگه هر کی میخواست کثافت چکمهشو بیاره تو که اینجا مثل خوکدونی میشد.
وندروویتس: دوست عزیزم، خوکدونیِ یه کشاورز درست و حسابی از اتاق‌نشیمن شماها تمیزتره. خیال نکنین که تو خوکدونی کثافت وجود داره.
کیلیان: اینکه اونجا تمیزه یا نیست به من ربطی نداره. اینجا حالا چکار دارین؟
وندروویتس: خوب، میخواستم شما رو ملاقات کنم تا شما تو اون لونه کوچیکتون کمی سرگرمی داشته باشین. به همین خاطر با تعداد کمی از افرادم شونزده کیلومتر تو جاده روندیم.
کیلیان: شما کشاورزین؟
وندروویتس: شما هم اینو متوجه شدین؟
کیلیان: پس به اداره منطقه تِلتوو باید برین.
وندروویتس: من آره، ولی سیبزمینیهامو میفرستم به کوپنیک، و اینجا باید در باره مالیات بردرآمدم حرف بزنم. اینم ورقه ابلاغیه.
کیلیان: باشه. برین بالا.
وندروویتس: کجا برم؟ من که اینجا رو نمیشناسم.
کیلیان: اون روبرو رو تابلو نوشته: اتاق 3 ب.
وندروویتس به تابلو نگاه میکند، یک تابلوی زرد شده با علامات توضیح. نه. من از این سر درنمیارم. این درست مثل علف هرزهای باغچه همسایهام میمونه.
کیلیان: پس یه کم به خودتون زحمت بدین و توجه کنین. خیلی راحته. طبقه دوم دست چپ، بعد مستقیم میرین، بعد میپیچین دست راست.
وندروویتس: ببینین، من تو سه هفته هم اونجا رو پیدا نمیکنم. آیا نمیتونین راه رو به من نشون بدین؟
کیلیان: من برای این کار اینجا نایستادم. من کارای دیگهای هم دارم.
وندروویتس: به نظر من هم اینطور میاد. شما اینجا باید آدم کاملاً بزرگی باشین، درسته؟
کیلیان به خیابان گوش میسپارد، از خیابان صداهائی به گوش میرسد، جیغ و داد کودکان و بعد صدای گامهای یکنواخت. بیرون چه خبره؟ بیرون انگار خبریه؟
وندروویتس: چه خبر باید باشه، نگهبانای گارد رد میشن.
کیلیان: گاردیها که از اینجا رد نمیشن، این باید ...
صدای فوگت از بیرون: کمپانی ... ایست ... خبررررر ... دار! نگاه به جلو! سرنیزهها ... رو ... تفنگ!
هر دستور با سر و صدا و تلق و تلوق همراه است.
کیلیان: اینجا چه خبره، انگار که جریان جدیه؟!
فوگت به عنوان افسر فرمانده داخل میشود، با قدمهای سریع نظامی به سمت کیلیان میرود. او از جابش در اتاق نگهبانی میپرد و خودش را مرتب میکند: شما تنها نگهبان اینجائید؟
کیلیان: بله، جناب سروان.
فوگت: رئیس پلیس؟
کیلیان: در دفترشون، اتاق شماره دوازده هستن.
فوگت: شما از این لحظه به بعد تحت فرمان منید.
کیلیان: بله قربان، هرچه شما دستور بدین، جناب سروان. برم صداشون کنم؟
فوگت: فعلاً نه. آیا شهرداری بجز درِ جلو و درِ ورودی پشت ساختمون درِ ورودیِ سومی هم داره؟
کیلیان: در زیرزمین، حناب سروان، وگرنه درِ ورودی دیگهای وجود نداره.
فوگت: خوبه. به سمت درِ ورودی برمیگردد، به سرجوخه در بیرون دستور میدهد. اولین نفر کنار درِ ورودی میمونه، نفر دوم درِ ورودی پشتی رو محافظت میکنه و نفر سوم درِ ورودی زیرزمینو. کسی بدون اجازه شخصی من نه داخل شهرداری میشه و نه از اینجا خارج میشه، وضعیتِ محاصره، فهمیدین؟! راههای ورودی بسته میشن. بقیه هم به دنبالم میان، سرجوخه حالا بذارین افراد داخل شن! به کیلیان: و شما اتاق شهردار رو به من نشون میدین.
کیلیان: اطاعت، جناب سروان!
از بیرون صدای سرجوخه به گوش میرسد: "به خط ... به راست راست ... حرکت!" سربازها از درِ ورودی داخل میشوند.
کیلیان تا جائی که هیکل چاقش به او اجازه میدهد به سرعت قدمهایش میافزاید.
فوگت: به پیش .. حرکت! سرجوخه از جلو و شش سرباز پیادهنظام با قدمهای یکنواخت به دنبال او از پلهها بالا میروند.
وندروویتس مانند احمقها به آنها خیره نگاه میکند.
در پسزمینه در به شدت بسته و صحنه تاریک میشود.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر