نحسی سیزده را باید با فعل «کردن» به در کرد!


برای به دست آوردن آزادی مبارزه میکرد، بخاطر کفش و لباس میجنگید و رسیدن به ماشین و خانه و شغل اهداف نهائی مبارزهاش را تشکیل میدادند! برای هدف مقدس گرفتن شغل و مقام برای خود، برای پسرانش، برای دخترها و نوهها و نبیرههایش تا آخرین قطره خون مبارزه میکرد! تمام فکرش شده بود مبارزه کردن! تا اینکه عاقبت زندگی از دستش خسته میشود، روزی یقهاش را گرفته و میگوید: نیگا! یا دست از سر مبارزه میکشی و مثل بچه آدم فقط مشغول زندگی کردن میشی! یا اینکه مجبور میشم فعل «کردن» رو طوری از ذهنت پاک کنم که: ــ مبارزه که چیزی نیست، نتونی دیگه حتی منم بکنی!
***
کارش شده بود فقط مبارزه کردن، و فکر میکرد کسی که این کاره نباشد اصلاً آدم نیست!
***
بالاخره پس از مرگش هم مشخص نشد که آیا فقط مبارزه کردن را دوست میداشت! یا اینکه نمیدانست چگونه باید زندگی کرد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر