جناب سروان از کوپنیک.(24)

پرده دوم
صحنه هشتم
بازیگران:
مدیر زندان، کشیش زندان، نگهبانان، زندانیها از جمله ویلهلم فوگت
نمازخانهای در زندانِ پروس در زوننبورگ. نمازخانه مانند سالن سخنرانیِ خالیای است و یک تریبون در آن قرار دارد. تک تکِ صندلی‎‎ها پشتیِ بلندی دارند و از هر دو طرف دیوارهائی چوبی به بلندیِ پشتی صندلیها قرار دارند و زندانیان را از هم جدا میسازند، طوری که هر زندانی به تنهائی در جعبه چوبیای که میشود تنها روبرو را دید نشستهاند. پنجره به وسیله چند میله محافظت میشود. دو نگهبان در سمت چپ و راستِ درِ خروجی ایستادهاند. نگهبانانِ دیگری در فواصل مختلف بر روی صندلی نشستهاند.
کشیشِ زندان پشت تریبون ایستاده و گروه آواز را رهبری میکند.

زندانیها با کتابِ سرود در دست و ایستاده، دسته جمعی آواز میخوانند:
"خدا ما را با مرحمت خویش
تا به این نقطه رساندی"
کشیش پس از پایان این قطعه: برای امروز کافیه. کتابهای سرود رو جمع کنید. نگهبانان کتابها را جمع میکنند.
امروز آقای مدیر خودشون شخصاً بجای خطبه نماز به خاطر چهلمین سالِ پیروزی بزرگمون در جنگ زِدان یک ساعت درس میهنپرستی میدن.
یک زندانی مخفیانه: اَه اَه!
کشیش: چه کسی بود؟ خوب حالا، قبول میکنم که این صدا از روی خوشحالی بوده. شماها همتون میدونید که چقدر زیاد این امتیازات و تسهیلاتتون رو مدیون خوب بودن مدیرتون هستید. بنابراین مواظب رفتارتون باشید. بشینید. او میرود.
زندانیها می‎نشینند.
مدیر داخل میشود. زندانیها از جا میجهند. مدیر مرد باوقاریست با ریشی دراز و خاکستری رنگ که به دو دسته تقسیم گشته. بر بالای ریش، صورتی گرد، گلگون، دوستانه و با پیشانی صاف و براق قرار دارد. او کت خاکستری رنگی بر تن دارد که دو گوشه آن دراز است.
مدیر: صبح بخیر، بچهها!
زندانیها فریاد کشان: صبح بخیر، آقای مدیر!
مدیر در پشت تریبون: بشمارید!
زندانیها با روش نظامی از یک تا سی میشمرند.
خیلی خوب! خیلی عالی اجرا شد. یک تا هفت سواره‌نظام، هشت تا دوازده توپخانهچی، سیزده تا بیست و چهار پیاده‌نظام، بقیه نیروهایِ مهندسی، آموزش و خدمات آمبولانس. بنشینید!
زندانیها می‎نشینند.
همونطور که میدونید، امروز دوم سپتامبره. حالا به یادم افتاد که فردا، در سوم ماه سپتامبر، یکی از شماها قراره آزاد بشه. کدومتون آزاد میشه؟
فوگت از جا برمیخیزد.
آه، شمائین، فوگت، درسته؟
فوگت: بله، آقای مدیر.
مدیر: چه مدت پهلوی ما بودین؟
فوگت: ده سال، آقای مدیر.
مدیر: به چه خاطر دوباره اینجائین؟
فوگت: بخاطر دستبرد در اداره پلیسِ پوتسدام. من میخواستم اونجا ...
مدیر: بله، درسته. خوب، دوست عزیز، شما با رفتار بیعیب و نقصِ خودتون و با سعی و کوششتون اطمینان مافوقها رو به دست آوردین. بیائید امیدوار باشیم که ...اما در این باره میخواهیم فردا با هم صحبت کنیم، درسته؟
فوگت: با کمال میل، آقای مدیر.
یک نگهبان در این لحظه با یکی در ردیفِ آخر صحبت میکند: دستا بالا! دستا بالا! خوب، حالا گیرت انداختم.
مدیر: چه خبره، این چه معنی داره؟
سرپرست:  این پشت بازم قاچاق کردن. من تمام وقت پنهونی اینا رو زیر نظر داشتم. کرده.
مدیر: پیام مخفی؟ چه چیزی توش نوشته شده؟
نگهبان: هیچ چیز. فقط عکس کشیده شده.
مدیر: بیارید اینجا، نشونش بدین.
نگهبان: میبخشید، آقای مدیر، کثافتکاریه.
مدیر: خجالت بکشید. اصلاً نمیخوام ببینم. نگهبان کاغذ را مچاله میکند و در جیبش قرار میدهد. سیگارها مصادره میشن. شما نمیتونید تصور کنید که چقدر با این سم به سلامتیتون ضرر میرسونید. من اصلاً سیگار نمیکشم. سوسیس رو میتونه نگهداره، اما برای خوردن و نه برای داد و ستد!
سرپرست سوسیس را به زندانی پس میدهد: بیا، بکن تو جیبت.
مدیر: بکنید تو جیبتون. شما میدونید برای من خیلی مهمه که زندانیها همیشه با کلمه «شما» مورد خطاب قرار بگیرن.
سرپرست: میبخشید آقای مدیر، از دهنم در رفت.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر