جناب سروان از کوپنیک.(35)

صحنه سیزدهم
بازیگران:
آدولف وُرمزر، ویلی وُرمزر، آگوسته ویکتوریا وُرمزر، اشلاینیتس افسر سوارهنظام، سرگرد کسلر و همسرش، قاضی ترومپ، آقایان، خانمها، گارسونها.
یک جایگاه افتخاری در بالکنِ سالن یک مهمانی بزرگ در درِسِل. چراغهای نورانی، دکوراسیون زیبا و شیک، همه چیز با رنگ سفید و نقرهای، گلهای مصنوعی، آیینه.
در جایگاه مخصوص یک میز با گیلاسهای شامپاین، بطریهای شامپاین در یخ، بشقابهای دسر، میوه ــ و قطعات کمپوت، جاسیگاری و همچنین آبنبات، کارتهای زیبای دعوت از دیگران برای رقص و گل بقدر کافی بر روی میز قرار دارد. در کنار میز آقای وُرمزر، ویلی وُرمزر، آقا و خانم سرگرد کسلر، قاضی ترومپ نشستهاند. وُرمزر فراکی بر تن دارد و قسمت آهاردار جلو سینه پیراهنش در اثر تلاشهای مختلف، غذا خوردن، خندیدن، حرف زدن، عرق کردن چین برداشته است. ویلی لباس سوارهنظامی با دوخت افسرانه و خیلی شیک بر تن دارد، اما او فقط یک سرجوخه است و فیگور واقعاً رقتانگیزی را به نمایش میگذارد. آقا و خانم سرگرد کسلر: زن و شوهر پیر و ثروتمند، مرد بازنشسته در لباس شخصی، آدمی راحت، زن دکولته یقه نسبتاً بازی که جلب توجه میکند بر تن دارد. ترومف: دست و دلباز، شوخ، سریع. ــ هنگام شروع صحنه بر روی پلههای کناری لژ افتخاری و همچنین بر روی یک سکو در سالن دوشیزه آگوسته ویکتوریا وُرمزر در اونیفورمِ یک سروان از پیادهنظام پوتسدام. اونیفورم برآمدگیهای فیگورش را نشان میدهد، موهای بور سرش از زیر کلاه نظامی بیرون زده است. او یک دوبیتی میخواند. همه آگاهانه گوش میدهند. به نظر میرسد که وُرمزر هر کلمه را میبلعد.

آگوسته به همراهی پیانوئی که دیده نمیشود در حال خواندن است:
"به این خاطر، شما ای جانبازان سوارهنظام بگذارید
امروز جشن بر پا سازیم ــ ما به شما به عنوان مهمانی عالیقدر!ــ بسیار افتخار میکنیم،
و به مانوورهای مطمئن و مغرورانۀ بازیِ جنگیتان.
شماها ــ البته اینجا تنها کسانی نیستید
که مضحکید،
زیرا که من هم ــ یک حیوان بزرگی هستم!
اما ... من از ... پیادهنظامم
و اسبسواری، آری، اسبسواری را یک پیادهنظام هرگز نمیآموزد!!"
گروه کُرِ موزیک او را همراهی میکند. دست زدن حاضرین و براوو!
آگوسته با دادن سلام‌نظامی و بوسه پخش کردن با دست به اطراف از حاضرین تشکر میکند، افرادی بعد از تبریک او را با خود به سالن می‌‏کشند و او همراهشان میرود.
کسلر در کنار میز، دست میزند و تشویق میکند: براوو! خیلی عالی! چه کسی متن رو نوشته بود؟
وُرمزر در حال درخشیدن: متن رو؟ متن رو خودش نوشته، من اجازه نداشتم چیزی از اون بدونم! با موزیک میخواند:
"زیرا که من از پیادهنظامم،
و اسبسواری، اسبسواری یک ..."
این خوبه؟ این خوبه، مگه نه؟
خانم کسلر: خیلی با نمکه! مثل عروسک! و در اونیفورم چه زیبا و جذاب دیده میشه!
قاضی: افسانهای. قابل احترام، آقای وُرمزر، دوشیزه خانم دخترتون یه آوازخوان درست و حسابی اپرا هستن! اگه بخوان میتونن خیلی راحت در اپرا بخونن!
وُرمزر: اینو از طرف پدرش داره! من در زمان دانشجوئی در هر کافهای برنامه اجرا کردم. اونوقت یک هنرمند پیش خودمون داشتیم که همیشه میگفت: وُرمزر، چرا در تآتر بازی نمیکنین، شما این استعداد رو دارین! من سه ترم در رشته حقوق تحصیل کردم، ما تقریباً همکاریم، آقای قاضی.
ترومپ: به سلامتی! مینوشد.
آگوسته نفس‌زنان و با سرعت برمیگردد.
وُرمزر: داره میاد! بیا اینجا، طلای کوچلوی من، خیلی قشنگ اجرا کردی!! دخترش را میبوسد.
آگوسته: فوری یه گیلاس شامپاین! خدایا، چقدر گرممه!!
بقیه دست میزنند.
خانم کسلر: نازی! مثل عروسک! میتونستم خیلی راحت عاشق چنین سروانی بشم!
کسلر: اما، عزیزم! انقدر غیرعادی نباش!
آگوسته یک گیلاس شامپاین را در حلقش میریزد، دومین گیلاس را برمیدارد: نه، خیلی هیجانزده بودم! اگه قبلش نیم لیتری ودکا ننوشیده بودم فکر کنم بعد مثل یه بچه مدرسهای وسطاش میموندم! و بدون انگیزه و با صدای ریزی میخندد.
وُرمزر: آگوست کوچولو، انقدر سریع ننوش، داری آتیش میگیری! به این میگن حرارت، مگه نه؟
آگوسته روی پاهای پدرش مینشیند: پاپا، تو واقعاً یه مرد طلائی هستی! بچهها شماها همتون خیلی نازید!
ترومپ: مفتخرم، من اینو قبل از همه به خودم میگیرم. به سلامتی شما، دوشیزه آگوسته!
آگوسته: به سلامتی، ترومپ کوچولو، حقه‌باز قهار! دوباره مینوشد.
اشلاینیتس، افسر سوارهنظام، بیباک ـ عصبی، داخل لژ جایگاه میشود.
وُرمزر: ببین کی آمده، جناب سروان، خیلی عالی، خیلی خوشحالم از آمدنتون، نزدیکتر بشید، ویلی بلند شو، وقتی فرمانده میاد!!
اشلاینیتس: نه، خواهش میکنم بشینید، او اصلاً اینجا احتیاج به این کارها نداره! به آگوسته: دوشیزه مهربان ــ یا خیلی بیشتر ــ آقای همرزم ــ اجازه دارم به نام کل ارتش‌مان تشکر و تحسین خودمو ابراز کنم؟ کارتونو خیلی جسورانه انجام دادین!
آگوسته: و به نظرتون به عنوان یه نظامی چطور بودم، آیا قابل تماشا کردن هستم، بله؟ و سلام نظامی میدهد.
اشلاینیتس: من هنوز هرگز دست همرزمی از پیادهنظام رو نبوسیده بودم. او این کار را میکند.
بقیه میخندند.
اشلاینیتس: آقای وُرمزر، من مایلم به نیابت از فرمانده سپاه چند کلمهای صحبت کنم، میتونید لطفاً به گیلاستون با زدن ضربه این خبر رو اعلام کنید؟
وُرمزر: اما با کمال میل، کارتون خیلی دوستداشتنیه، جناب سروان، اما حقیقتاً دوستداشتنیه ــ او با زدن ضربه به گیلاسش رو به طرف سالن فریاد میزند: توجه توجه! لطفاً چند لحظه سکوت برای جناب سروان اشلاینیتس!
اشلاینیتس بر روی پله میایستد. او با وجود گیجیِ کامل جملاتش را با اطمینانی تمام و حالتی درخشان میگوید: خانمها و آقایان محترم! ضروریست بخاطر چنین جشن زیبائی که به افتخار مانوورِ نظامیِ پادشاهی از هنگ ششم جانبازان سوارهنظام برپا گردیده به نیابت از این هنگ قبل از هر چیز از پیادهنظامِ جذاب خودمون از هنگ ششم جانبازانِ پادشاهی تشکر کنم، اما همچنین ضروریست که تشکر کل ارتش پادشاهی را به ترتیب‌دهنده جشنِ زیبای امشب آقای وُرمز ابلاغ کنم، خلاصه، من سخنران خوبی نیستم، برایشان هورا میکشیم، هورا! هورا! هورا!
صدای موزیک و صدای ضربه زدن حاضرین به گیلاسهایشان و صدای هورا کشیدن به گوش میآید.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر