تیل، نگهبان راه‌آهن. (2)


او، کسی که با همسر اولش بیشتر توسط عشقی معنوی پیوند داشت، حالا توسط غرایزِ حیوانی گرفتار دومین همسرش شده و عاقبت تقریباً در همه چیز وابسته به او می‌گردد. ــ بعضی وقتها به خاطر این تغییر اساسی ناراحتی وجدان احساس می‎‎‎‎کرد، و او محتاج تعدادی وسایل کمکی استثنائی بود تا با آنها بتواند خود را آرام سازد. بدینسان به کلبه نگهبانیاش، به ریلهای قطاری که مراقبت کردن آنها را بر عهده داشت و پنهانی به سرزمین مقدسی که در حقیقت باید منحصراً مخصوص ارواح مردگان باشد توضیح میداد. در واقع تا حال با کمک انواع بهانهها موفق شده بود همسرش را از آمدن به آنجا منصرف سازد.
او امیدوار بود در آتیه هم موفق به این کار گردد. زن نمیدانست چه روشی را باید به کار برد تا "آلونک" او را که حتی شماره آن را هم نمیدانست پیدا کند.
تیل، به این خاطر که میتواند وقت خود را منصفانه هم برای مُردهها و هم برای زندهها قسمت کند وجدان خود را آرام میساخت.
البته اغلب و مخصوصاً در لحظات مراقبه در خلوتِ خود، وقتی پیوند تنگاتنگی با مُردهها برقرار میساخت، وضع فعلی خود را در نور حقیقت میدید و احساس انزجار به او دست میداد.
هنگام خدمتِ شیفت روزانه، فکرش فقط با بسیاری از خاطرات شیرین زمانِ زندگی کردن با همسر فوت شدهاش محدود میگشت. اما در شیفتِ شب، وقتی طوفان برف در میان درختان صنوبر و بر بالای جاده به خروش میآمد، کلبه نگهبانی او در نیمه شب و در زیر نور فانوس به کلیسای کوچکی مبدل میگشت.
تیل بر روی میز، روبروی خود یک عکس رنگپریده از همسر مرحومش، یک کتابِ سرود و یک انجیل باز شده داشت. او تمام شب را بطور متناوب انجیل و سرود میخواند و این کار فقط در فواصل معین توسط سر و صدای عبور قطار قطع میگشت. در این شبها او به خلسه فرو میرفت، چهره انسانها بر او ظاهر میگشتند و او در میان این چهرهها زن فوت شدهاش را با جسمی جاندار در برابر خود میدید.
محل نگهبانی که او از ده سال پیش بدون وقفه مشغول به خدمت در آن بود حالا مکان پرتی شده بود برای پیش بردن تمایلات عرفانیاش.
کلبه نگهبانی از هر چهار سمت حداقل توسط یک مسیر با فاصله چهل و پنج دقیقه از هر خانه انسانی دور بود و درست وسط جنگل و چسبیده به تقاطع دو خط راهآهن قرار داشت و وظیفه تیل حفاظت از این حوزه بود.
در تابستان روزها میگذشتند، در زمستان هفتهها، بدون آنکه پای بیگانهای بجز نگهبانان و همکاران تیل به این مسیر برسد. هوا و تغییر فصول سال تقریباً تنها تنوع در آن محل دورافتاده بود. رویدادهای زمان منظم خدمتش بجز آن دو اتفاق ناگوار که باعث نرفتن او به سر کار گشت به آسانی قابل مشاهده بودند. چهار سالِ قبل قطار مخصوص سلطنتی پادشاه را برای شکار به طرف برسلاو آورد. در یک شبِ زمستانی یک گوزنِ نر توسط قطار سریعالسیری زیر گرفته شد. او در یکی از روزهای گرم تابستان هنگام بازرسی مسیر مأموریتش یک بطر شرابِ دربسته پیدا کرد که از حرارت آفتاب مانند آتش داغ شده بود و به این خاطر او آن را شرابی خوب تخمین زد، زیرا پس از در آوردن چوبپنبه سرِ بطری، شراب فوراً به خارج فوران کرد. بنابراین شرابی تخمیر شده بود. این بطری که توسط تیل برای خنک شدن در لبه کم عمق جنگل قرار داده شده بود به طریقی مفقود میگردد، و او پس از سالها هنوز بخاطر از دست دادن آن تأسف میخورد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر