جناب سروان از کوپنیک.(44)

صحنه نوزدهم
بازیگران:
اوبرمولر شهردار، خانم اوبرمولر، روزنکرانس خزانهدار، اشتکلر پلیس بازرس، کیلیان پلیس نگهبان، کومهنیوس عضو انجمن شهر، یک یادداشتنویس، ویلهلم فوگت، سرباز پیادهنظام.
دفتر کار شهردار. بر روی دیوار یک پرتره از بیسمارک و یک عکس از شوپنهاوئر آویزان است. اوبرمولر بر روی یک صندلی راحتی در پشت میز مدیریت نشسته. یک کارمند یادداشتنویس با قطعه کاغدی برای تندنویسی در کنار میز ایستاده است.

اوبرمولر دیکته میکند: بنابراین نمیتوانیم به هیچ وجه در باره این موضوع با شما موافقت شود. نوشتید؟ موافقت شود. مدیریت یک شهرداری که سهمیه اصلی آن در استخدام نیروی تازه از افراد جامعه صنعتی ـ یا نه، خطش بزنید، کلمات خارجی زیاد داره ـ از کارمندان جامعه صنعتی تشکیل شدهاند ــ تشکیل شدهاند ــ تنها میتواند بر اساس اصول سیاستهای اجتماعی مدرن و لیبرال هدایت شود. ما در کوپنیک فاقد پادگانیم و به همین دلیل مانند بخشداریهای دیگر که اکثرآً مراعات ادارات ارتشی را میکنند احتیاجی به این کار نمیبینیم ــ این سر و صداها چیه، بیرون چه خبره؟
کیلیان سرش را از در داخل اتاق میکند، با چشمهای گشاد شده: آقای شهردار! آقای شهردار ....
اوبرمولر: این چه معنی میده؟ چطور میتونید بدون در زدن ...
صدای فوگت از بیرون اتاق: دو نفر جلوی در، سرجوخه با من بیاین، بقیه فعلاً تو راهر بمونن. راه رو باز کنین!
او کیلیان را از عقب به سمتی هل میدهد، داخل اتاق میشود. از داخل اتاق میتوان دو سرباز با تفنگ سرنیزهدار را در کنار در دید.
اوبرمولر گنگ و آهسته خودش را از روی صندلی بلند میکند.
فوگت: شما شهردار کوپنیک هستین؟
اوبرمولر: بدون شک.
فوگت به مرد یادداشتنویس: برید بیرون.
اوبرمولر: بله، بفرمائین جریان چیه؟
فوگت دست چپ خود را به علامت ساکت کردن شهردار بلند میکند، بعد دوباره آن را  پائین میآورد و دست راست را به لبه کلاهش میگیرد: به دستور بالاترین مقام، اعلیحضرت پادشاهِ پادشاهان اعلام میکنم که شما بازداشتین. من دستور دارم شما رو فوری به بازداشتگاه جدید در برلین ببرم. خودتونو آماده کنین.
اوبرمولر رنگپریده، اما تا اندازهای مسلط بر خود: من نمیفهمم! باید اشتباهی رخ داده باشه، اصلاً به چه خاطر باید با شما بیام؟
فوگت: به چه خاطر؟ به افراد نظامی پشت سرش اشاره میکند: آیا این براتون کافی نیست؟
اوبرمولر: بله، اما باید دلیلی وجود داشته باشه! آیا نمیتونین برای من ...
فوگت: شما بعداً دلبلش را خواهید فهمید. من فقط دستور رو انجام میدم.
اوبرمولر بر روی میز میکوبد: اما این باورنکردنیه! من اجازه نمیدم که ...
فوگت: شما خدمت زیر پرچم انجام دادین؟
اوبرمولر: بله که انجام دادم، من ستوان یکم نیروی رزرو هستم.
فوگت: پس خوب میدونید که هر مقاومتی بیفایدهست. دستور دستوره. بعداً میتونید شکایت کنین.
اوبرمولر: بله، اما من کاملاً بیخبرم.
فوگت: متأسفم. من هم خبری ندارم. به من فقط دستور داده شده. به دو سرباز کنار در اشاره میکند، آنها با قدمهای محکم داخل اتاق میشوند، و با تفنگهای سرنیزهدار خود در دو سمت میز میایستند.
اوبرمولر مات نگاه میکند، عینکش را از چشم برمیدارد، بر پیشانیش عرق نشسته است.
فوگت به سرجوخه که پشت او ایستاده است: برین ببین رئیس پلیس تو اتاق شماره دوازده مشغول چه کاریه. به اوبرمولر: چه کسی مسؤل صندوق شهرداریه؟
اوبرمولر: خزانهدار روزنکرانس. اما میخوام خواهش کنم ...
فوگت: ممنون. به کیلیان: خزانهدار رو بیارین اینجا.
کیلیان خدمتکارانه: او در اتاق جلوئی نشسته، جناب سروان! سرش را برمیگرداند و صدا میزند: آقای خزانهدار!! داخل شین!!
روزنکرانس با یقهای ایستاده و خیلی بلند، سر طاس و چالاک: در خدمتم، جناب سروان!
فوگت: شما خدمت سربازی کردین؟
روزنکرانس: البته! جناب سروان! ستوان رزرو در هنگ یک ناسائو از توپخانه شماره بیست و هفت  اورانین.
فوگت: ممنون. متأسفانه باید شما رو هم موقتاً بازداشت کنم و به بازداشتگاه جدید در برلین ببرم. شما فوری دارائیهای صندوق پول رو به طور کامل یادداشت میکنین، و من اونو کنترل خواهم کرد.
روزنکرانس: اطاعت، جناب سروان. اما من باید برای این کار به اتاق صندوق پولها برم. اجازه میفرمائین؟
فوگت: البته یک نگهبان شما رو همراهی میکنه.
اوبرمولر دوباره بر خود مسلط شده است: شما آقای خزانهدار، شما اصلاً چرا تسلیم میشین؟ شما در این اداره بدون دستور من اجازه انجام هیچ کاری ندارین! من هنوز برکنار نشدم!
روزنکرانس: اما بازداشت شدین، میبخشید جناب سروان، من فکر کردم حداقل ...
اوبرمولر: این کار به این راحتی نیست! من درخواست آمدن یک نماینده از طرف اعلیحضرت رو میکنم! صندوق دولت بدون حکم اداری نمیتونه ...
فوگت خیلی تیز و تند: حکم اداری شهر کوپنیک من هستم! آقای شهردار خیلی ساده زندانی منند. به روزنکرانس: دستورم رو انجام بدین!
روزنکرانس با نگاهی شماتتبار به شهردار: البته، جناب سروان.
فوگت افراد پشت سرش را صدا میزند: یه نفر با تفنگ به همراه آقای خزانهدار به صندوقخونه میره. من به شما ده دقیقه وقت میدم. آیا کافیه؟
روزنکرانس: من عجله میکنم، جناب سروان.
فوگت: ممنون.
روزنکرانس میرود.
سرجوخه در این بین دوباره برمیگردد.
فوگت: خوب، پیش رئیس پلیس چه خبر بود؟
سرجوخه: خوابیده، جناب سروان.
فوگت: چرا خوابیده؟ دراز کشیده؟
سرجوخه: نشسته، در پشت میز کار، جناب سروان. خیلی هم بلند خرناسه میکشه.
فوگت: پس بیدارش کنین. فوری بیارینش اینجا.
سرجوخه میرود.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر