معجزه.

سالهاست دلم مثلِ چی میخواد از کسی بنویسم که تقریباً هر روزم رو با نوع زندگی کردنش، با قلم روان و با بیان شیرینش دگرگون ساخته. ولی مثل پروانه دیوونهای شدم که حاضره تو کویر داغی از فراق یار بسوزه ولی جسارت سیراب کردن در آتش شمعی که کنارش میسوزه رو به خودش نده.
من چه ساده و زود باورم! دکترا به من گفته بودند انسان هرچه سنّش بالاتر بره خجالتش کمتر میشه!
***
بهش میگم بازم که اومدی بیرون! این تخما که دیگه برای ما تخم نمیشن دختر خوب! دو دقیقه نمیتونی بشینی رو تخما؟ مگه زیرتو آتیش میزنن که تا تقی به توقی میخوره میپری بیرون! آخه اینجا چه خبره! چه چیزی مثلاً میخوای تماشا کنی! خوب مگه نمیتونی از همون سوراخ بیرونو نگاه کنی!
بدون آوردن خم به ابروهاش میگه: خوب حالا چرا مثل مادر شوهرا به جونم غر میزنی! (من واقعاً نمیدونم این چیزا رو از کجا یاد گرفتن. من که اصلاً باهشون در باره این چیزها حرف نمیزنم! خیلی عجیبه!) مسیح رو فرستادم تو بشینه رو تخما.
خواستم سرمو به حالت تأسف به اینور و اونور تکون بدم، دیدم حالا فکر میکنه دارم به طریق ژاپونی کارشو نحسین میکنم! بنابراین با صدای کمی نگران میگم: دختر حسابی، اون که سرش با کونش بازی میکنه! مگه اون رو تخم نشستن حالیشه! بدو بپر تو تا بیشتر از این عصبانی نشدم! بدو تا تخما رو سوراخ نکرده!
طوری که انگار موضوع براش جدی نیست میگه: نه بابا، نگران نباش، انقدر هم خر نیست!
در این بین مسیح سرشو از سوراخ لونۀ تخمگذاری میاره بیرون و به زنش میگه: یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟
فوری شستم خبر دار شد که خرابکاری کرده! رنگ زرد نوکش کل داستانو به نمایش گذاشته بود.
این دختر دیوونه هم انگار نه انگار! همونطور که مشغول آرایش زیر بغلشه میگه: بگو جونی، چی شده!
مسیح هم با اون کله مضحکش که از سوراخ لونه خارج کرده میگه: اومدم تخما رو از این رو به او رو کنم تا گرما به همه جای بدن بچههامون برسه که یکی از تخما خورد به تیزی نوکم و سوراخ شد!
با شنیدن این حرف انگار دوباره جنگ و دعوایی که اینها به خاطر صاحب شدن لونه تخم‏گذاری با هم داشتن و منو مجبور به خریدنِ لونه تخمگذاری برای تک تک دخترا کرد دوباره تو مغزم و جلوی چشمم رژه میرفتن. اما این دختر انگار که پاک خل شده باشه! در حالیکه به انگشتش تف میزد و مژههاشو آرایش میکرد گفت: خوب عیب نداره عزیزم، چه بهتر، در هر صورت تعداشون زیاد بود، کی میتونست از پس بزرگ کردن چهار تا بچه بربیاد؟! حالا کدوم یکیشون سوراخ شد؟
اون دیوونه هم سرشو میکنه تو و دوباره در میاره بیرون و میگه: اینجا تاریکه نمیتونم تشخیص بدم!
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر