جناب سروان از کوپنیک.(42)

صحنه هفدهم
بازیگران:
دو مأمور راهآهن، یک خدمتکار مرد، ویلهلم فوگت.
برلین، ایستگاه اشلِزیشر بانهوف. آدم میتواند یک قطعه از سالن و تابلوی خروج و ورود را ببیند. در سمت راست یک دهلیز با آبریزگاه که یک ورق دستنوشته "مردان" بر آن چسبیده است. دو در، بر روی یکی نوشته شده است "PP"، بر روی در دیگر "WC". این در دارای یک قفل اتوماتیک است. ساعات اولیه صبح است و ایستگاه قطار از مردم خالیست.
ویلهلم فوگت با کارتن در دست از میان سالن میآید. مستقیم به سمت مستراح میرود، یک فنیگ در جاقفلیِ درِ اتوماتیک "WC" میاندازد، در باز میگردد و او داخل میشود.
یک خدمتکار بیهوده و خمیازه‌کشان میگذرد.
دو مأمور راهآهن از کنار صحنه میآیند.

مأمور اولی به مرد خدمتکار: هِنکه، خبری نیست، نه؟
مرد خدمتکار: صبح به این زودی کسی مسافرت نمیکنه و میرود.
مأمور دومی حرفش را دنبال میکند: ببینین، شماها همیشه فکر میکنین که این یه کار تفریحی برای منه، اما این یه تفریح نیست، من دقیقاً محاسبه کردم. شبکه مرکزی اصلی راهآهن همین برلین خودمون در هشت مسیرِ اصلی از هم منشعب میشه. بعلاوه ما اما هجده مسیر فرعی برای ایستگاههای کوچک و حومه داریم. حالا کمی فکر کنین: پانزده بلوک اصلی برای بیست و شش ریل، این خیلی خیلی کمه! مدیریت به این چیزها وقتی فکر میکنه که اتفاقی افتاده و دیگه دیر شده باشه. اما من به شما میگم، آدم فقط باید ...
مأمور اولی: میبخشین، یه لحظه صبر کنین؛ وقتی من صبح زود بیدار میشم، بعد هیچوقت موفق نمیشم، اما بعداً یکدفعه تندم میگیره. او به سمت WC میرود.
مأمور دومی: مطمئناً، مطمئناً. بله من به شما میگم، اگه شما در این باره کمی فکر کنین، بعد خودتون متوجه موضوع میشین. گذشته از اینکه احترام برای سیستم الکتریکی قائلم، اما بالاخره یک اتصال ممکنه باعث اتفاقات زیادی بشه، و بعد؟ در اصل ما همیشه به نیروهای انسانی وابستهایم.
مأمور اول: اِشغاله. برمیگردد، تندتر راه میرود. هر دو به سمت گوشه صحنه میروند.
مأمور دومی: و به این خاطر عقیده دارم که باید پنج بلوک اصلی دیگه ساخته بشه، تعداد سوزنبانها باید اضافه بشه و ساعات کاریشون کمتر بشه. وگرنه فاجعه به بار میاد. من اینو به بازرس هم گفتم، او خندید و من گفتم فکر کردین که من خاموش میموندم و چیزی نمیگفتم، پس منو خوب نمیشناسین! آقای بازرس. بهش گفتم آقای بازرس، اگه به جای شما رئیس جمهور راهآهن هم جلوم ایستاده بود باز من حرفمو بهش میگفتم.
آنها برای یک لحظه در آن سمت صحنه ناپدید میشوند، صدایشان اما هنوز به گوش میرسد، بعد دوباره بازمیگردند.
مأمور اولی: خوب، بله، ممکنه همه چیزائی که میگین درست باشه، اما شما هم دیگه به من فشار نیارین و تندتر میرود.
مأمور دومی تقریباً در حال دویدن در کنار او: من به شما فشار نمیارم؟ من فشار میارم؟ من نقشه رو دقیقاً تهیه کردم. پنج بلوک اصلیِ دیگه، انجام این کار کاملاً راحته. برای مثال مسیرهای برلین‌ـ‌اشپانداو، برلین‌ـ‌اشتانزدورف، برلین‌ـ‌کوپنیک ..
مأمور اولی: لعنت. هنوزم اِشغاله. برمیگردد.
مأمور دومی: برلین‌ـ‌کوپنیک، بعد مسیر جنوبی و مسر شرقی، برای این مسیرها در هر حال بودجهای تعیین شده. و حالا من مایلم حقیقتاً بدونم که این چقدر قیمت برمیداره، این نقشه در محاسبه کل بودجه ساخت اصلاً وزنی نداره، باید فقط ...
مأمور اولی: بله، بله، شما حق دارین، بدون شک! دوباره میرود.
مأمور دومی: ببینین، ببینین! اما حالا گوش کنین، موضوع اصلی، مشکل پرسُنل. دست او را میگیرد. فقط یه لحظه، کمی دقت کنین ...
مأمور اولی: حالا داره اوضاع اما کمی رنگی میشه. به طرف WC میدود، به در میزند. خدای من، چه کسی اون تو داره این همه وقت میرینه!!
در باز میشود.
فوگت در لباس کامل یک سروان ارتش از  WCخارج میشود.
مأمور اولی سریع بطرز وحشتناکی خود را جمع و جور میکند، و ناخواسته خبردار میایستد.
فوگت او را برانداز میکند. آرام و با اطمینان میپرسد: خدمت نظامی کردین؟
مأمور اولی:بله، جناب سروان.
فوگت: پس باید یاد گرفته باشین که خودتونو کنترل کنین. کجا خدمت کردین؟
مأمور اولی: نزد هنگ شش پیادهنظام شاهزاده یوآخیم آلبرشت، گردان یک از کمپانی سوم.
فوگت: خوبه، یه لحظه صبر کنین. چند قدم به سوی سالن ایستگاه راهآهن برمیدارد و صدا میزند: هی، خدمتکار! بیاین اینجا!
مرد خدمتکار به سمت او میدود.
فوگت: اون کارتن منو از تو WC بردارین، ببرین محل نگهداری چمدانها. حرکت! من بعداً میام اونجا. او دستکش به دست میکند.
مرد خدمتکار با کارتن با عجله میرود.
فوگت به مأمور اولی: خوب، حالا میتونید راحت بایستید. دفعه دیگه کمی خودتونو کنترل کنین.
مأمور اولی: بله، جناب سروان.
فوگت انگشتش را به سمت لبه کلاهش می‌‏برد، بعد میرود
صحنه تاریک میشود.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر