نیروی تخیل.

معلم یوگای من بیست و یک سال از من کوچک‌تر است و من مسن‌ترین و محبوب‌ترین شاگردش هستم. امروز قبل از شروع نرمش کنار من نشست و پرسید: "چرا رد و بدل شدن انرژی بین من و تو انقدر واضح و شدیده؟"
یوری در مسکو به دنیا آمده و بعد از پایان تحصیل در رشته نقاشی به هندوستان سفر کرده و بعد از دوازده سال آموختن یوگا و پس از مشورت با استادش برای تدریس به برلین می‌آید.
یوری می‌داند که من تنها به خاطر انجام حرکات جسمانی پیش او می‌روم و نیمه دیگر یوگا که ارتباط با مبدأ است را با شیوه خودم و به تنهائی انجام می‌دهم. جواب ساده من لبخندی به چهره یوری می‌نشاند: "من روزهای یوگا وقتی چشم از خواب باز می‌کنم تا لحظه‌ایکه وارد سالن می‌شم فقط به این فکر می‌کنم که می‌خوام امروز وارد مسجد و کلیسا یا معبدی بشم و به این طریق درونمو پالایش می‌دم، شاید این دلیلش باشه."
یوری که هنوز شادی در چشم و چهره‌اش نمایان بود می‌گوید:"شاید هم شبیه بودن تو به پدرم دلیل دیگرش باشه." و بعد از قدرت تخیل قوی پدرش برایم تعریف کرد.
پدر یوری سه سال پیش در اثر سکته دچار بی‌حرکتی در تمام بدن شده بود. او بعد از شش ماه که کمی از شدت شوک این پیشامد خارج شده بود، به پیشنهاد یوری و با کمک گرفتن از نیروی تخیلش کم کم به انجام دادن حرکات یوگا می‌پردازد. هفته اول فقط روزی ده دقیقه قادر به تمرین یوگا بود، اما از آن به بعد تا شش ماه روزی نیمساعت در خیالش و با متمرکز کردن خود به تصاویر حرکت‌های یوگا تمرین می‌کرد، ماه هفتم هر دو دستش به حرکت می‌افتند و بالاخره دوماه بعد با کمک تخیل قادر به راه رفتن هم می‌شود.

از باد خواهم خواست
آرام بوزد
و برگ‌های سبز را
تا هر کجا تو مایل باشی با خود ببرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر