
همچنین در این
ساعات تاریک و سیاه،
دوستان عزیز،
به من گوش دهید؛
گر من این ساعات
را روشن، وگر ابری و کدر دریافتم،
هرگز نمیخواهم
اما زندگی را ملامتگر باشم.
تابش آفتاب و
رعد هر دو چهرههای آسمانند؛
سرنوشت برایم
باید، چه شیرین و چه تلخ،
به شکل غذائی
مطلوب در خدمت باشد.
روح از مسیر
تنگ و پیچ در پیچی میگذرد،
زبانِ خواندش
را باید آموخت!
این زبان را
فردا به عنوان مرحمت ستایش خواهید کرد،
زبانی را که
امروز برایتان شکنجه به حساب میآمد.
(از شعر
"به دوستان در زمانهای سخت". 1915)
*
هرچه جوامع و
دستگاههای دولتی دیوانهتر و بیمارتر باشند، ما هم باید بیشتر از علفها و گلها لذت
ببریم و از آنها بیاموزیم، همان گلها و علفهائی که در میادین جنگ و در میان تودههای
قلوهسنگ شهرهای بمبارانگشته همچنان مشغول کار خود میباشند.
(از نامهای
به لودویگ تویگل در تاریخ اکتبر 1951)
*
این بینش که
«خویش» ما چیزی ثابت و دائمی نمیباشد و میتواند همیشه خود را در کنار وحدت جهان دوباره
بهبود بخشد باعث تسکین خاطر است.
(از کارت پستالی
به مارتا وگمن در تاریخ 1926)
*
شکوفههای فراوان
درخت گیلاس پُر
ز شکوفه ایستاده،
اما هر شکوفه
میوه نمیگردد،
مانند گل رز
نور روشنی دارند
در زیر رنگ آبی
و ابرهایِ فرار
افکار مانند
شکوفهها گشوده میگردند،
صد تا در هر
روز –
بگذار شکوفه
دهد! بگذار که کارش را بکند!
و از سود نپرس!
باید بازی و
پاکی هم باشند
و فراوانی گل،
ورنه جهان تنگ
خواهد گشت
و زندگی بیلذت
و شوق.
(1918)
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر