سعادت.(10)


در باره روح.
نگاهِ خواستن، ناپاک و بد شکل است. فقط وقتی که ما چیزی را طلب نکنیم و فقط وقتی که تماشا کردن ما مشاهده‌‏ای خالص گردد آن زمان روح زیبائی خود را بر همه چیز می‌‏نماید. وقتی من به یک جنگل نگاه می‏‌کنم، به جنگلی که می‌‏خواهم بخرم، می‏‌خواهم اجاره کنم، می‏‌خواهم درختانش را قطع کنم، می‏‌خواهم در آن شکار کنم، می‏‌خواهم آن را رهن بگذارم، آنگاه من دیگر جنگل را نمی‏‌بینم، بلکه فقط آن را در ارتباط با خواست خودم، با برنامه‏‌هایم، با نگرانی‏‌ها و با کیف پولم می‏‌بینم. به این ترتیب جنگل فقط از چوب تشکیل شده است، جوان است یا پیر، سالم یا بیمار. اما اگر من چیزی از جنگل نخواهم، و فقط به عمق سبزش «بی‌اندیشه» نگاه کنم، تنها در این وقت او یک جنگل است، یک طبیعت و رستنی و زیبا.
در نزد انسان‏‌ها و چهره‏‌هایشان نیز به همین ترتیب است. انسانی را که من با ترس، با امید، با طمع، با قصد و درخواست‏ تماشا کنم، دیگر او انسان نیست، او فقط یک آینه کدر از خواسته من است. من او را نگاه می‌کنم، آگاهانه یا ناخودآگاه، با سؤالاتی اشتباه و محدودکننده: آیا امکان دست‏رسی به او وجود دارد یا اینکه مغرور است؟ او به من احترام می‏‌گذارد؟ آیا می‌‏شود از او پول قرض گرفت؟ آیا از هنر چیزی درک می‏‌کند؟ ما اکثر انسان‏‌هائی را که با آنها سر و کار داریم با هزار نوع از اینگونه سؤالات مشاهده می‌‏کنیم، و ما اگر مؤفق شویم در ظهورشان، در وضع ظاهر و رفتارشان آن چیزی را تفسیر کنیم که به قصدمان یاری رساند به عنوان انسان‏‌شناس و روانشناس به حساب می‌‏آئیم. اما این یک طرز فکر فقیرانه است، و در این نوع روانشناسی، دهقان، دست‏فروش و وکیل مدافعی مکار از بیشتر سیاست‏مداران یا عالمان برترند.
در همان لحظه‏‌ای که خواستن آرام می‏‌گیرد و مشاهده جانشین‏‌اش می‏‌گردد، دیدنِ خالص و فدائی بودن تماماً به نوعی دیگر مبدل می‌‏گردد و انسان از اینکه مفید یا خطرناک، دوست‏داشتنی یا ملال‌‏آور، خوش‌قلب یا خشن، قوی یا ضعیف باشد دیگر دست می‌‏کشد. او طبیعت می‏‌گردد، او مانند هر چیز که مشاهده‌‏ای پاک بر آن نشانه گرفته شده باشد زیبا می‏‌گردد و شایانِ توجه. زیرا مشاهده نه پژوهش است و نه نقد، مشاهده چیزی نیست بجز عشق. مشاهده بالاترین و مطلوب‏‌ترین کیفیت روحی ما می‏‌باشد: عشق بی‌قید و شرط.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر