رد پای خیال.(6)


درون و بیرون.(3 )
فریدریش از وقفه کوتاهی که در مکالمۀ دشوارشان ایجاد شده بود استفاده کرده و نگاهی به اطراف اتاق مطالعه‏ می‏‏‌اندازد و یک ورق کاغذ را که با سوزنی به دیوار آویزان شده بود می‌‏بیند. این منظره او را به طور غریبی لمس کرده و خاطرات قدیمی‌‏ای را در او زنده میسازد، خیلی زود به خاطر می‌‏آورد که این کار در گذشته‏‌ای دور و در زمان سال‏‌های دانشجوئی یکی از عادات اروین بوده است، هر از گاهی او کلمات قصار متفکرین یا شعر شاعری را به این صورت در جلوی چشم و حافظه‏‌اش زنده نگاه می‏‌داشت. او برای خواندن آن نوشته بلند می‌‏شود و خود را به دیوار نزدیک می‏‌سازد.
آنجا با خط زیبای اروین نوشته شده بود: "هیچ چیز در بیرون نیست، هیچ چیز در درون نیست، زیرا آنچه بیرون است، درون می‌‏باشد."
فریدریش با رنگی پریده لحظه‌‏ای می‌‏ایستد. آن آنجا بود! او آنجا جلوی آن چیز ترسناک می‏‌ایستد! او در زمان دیگری می‌‏توانست این نوشته را قابل قبول بداند، می‌‏توانست آن را بعنوان یک هوس و همین‏طور بعنوان یک علاقه بی‏‌خطر و مجاز، شاید هم بعنوان یک پیروی کوچک از نیاز محافظت از احساس و عاطفه صبورانه تحمل کند. اما حالا طوری دیگر بود. او حس می‏‌کرد که این کلمات نه با حسی شاعرانه و فرار نوشته شده‏‌اند، و نه اینکه اروین بعد از سال‏‌های طولانی به خاطر یک هوس به عادت گذشته جوانی‌‏اش روی آورده است. چیزی که اینجا نوشته شده اعتراف به مطلبی‏‌ست که در حال حاضر دوستش را به خود مشغول ساخته بود، عرفان! اروین مرتد شده بود.
آهسته به سمت اروین که دوباره لبخند بر چهره داشت برمی‏‌گردد و می‌‏گوید: "در این باره کمی توضیح بده!"
اروین با محبت تمام سرش را تکان می‏‌دهد.
"آیا هرگز این کلام قصار را نخوانده بودی؟"
فریدریش بلند می‏‌گوید: "چرا، البته که آن را می‌‏شناسم. این عرفان است، رازهای روحانی‌‏ست. شاید شاعرانه، اما_ _. حالا، خواهش می‌‏کنم در باره این کلمه قصار توضیح بده، و بگو چرا آن را به دیوار اتاق‏ات آویزان کرده‌‏ای."
اروین می‏‌گوید: "با کمال میل. این کلمۀ قصار، اولین مقدمه از یک معرفت‏‌شناسی‌‏ست که در حال حاضر من خود را با آن مشفول ساخته‏‌ام و سعادت فراوانی را مدیون آن هستم."
فریدریش ناخشنودی‏‌اش را کنترل می‏‌کند و می‌‏پرسد: "یک معرفت‌‏شناسی جدید؟ آیا چنین چیزی وجود دارد؟ و نام آن چیست؟"
اروین می‏‌گوید: "آن فقط برای من تازه است. خیلی قدیمی‏‌ست و شایسته احترام. نامش جادوست."
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر