
درون و بیرون.(3 )
فریدریش از وقفه کوتاهی که در مکالمۀ دشوارشان ایجاد شده بود استفاده کرده
و نگاهی به اطراف اتاق مطالعه میاندازد و یک ورق کاغذ را که با سوزنی به دیوار آویزان
شده بود میبیند. این منظره او را به طور غریبی لمس کرده و خاطرات قدیمیای را در او
زنده میسازد، خیلی زود به خاطر میآورد که این کار در گذشتهای دور
و در زمان سالهای دانشجوئی یکی از عادات اروین بوده است، هر از گاهی او کلمات قصار
متفکرین یا شعر شاعری را به این صورت در جلوی چشم و حافظهاش زنده نگاه میداشت. او
برای خواندن آن نوشته بلند میشود و خود را به دیوار نزدیک میسازد.
آنجا با خط زیبای اروین نوشته شده بود: "هیچ چیز در بیرون نیست، هیچ چیز
در درون نیست، زیرا آنچه بیرون است، درون میباشد."
فریدریش با رنگی پریده لحظهای میایستد. آن آنجا بود! او آنجا جلوی آن چیز
ترسناک میایستد! او در زمان دیگری میتوانست این نوشته را قابل قبول بداند، میتوانست
آن را بعنوان یک هوس و همینطور بعنوان یک علاقه بیخطر و مجاز، شاید هم بعنوان یک
پیروی کوچک از نیاز محافظت از احساس و عاطفه صبورانه تحمل کند. اما حالا طوری دیگر
بود. او حس میکرد که این کلمات نه با حسی شاعرانه و فرار نوشته شدهاند، و نه اینکه
اروین بعد از سالهای طولانی به خاطر یک هوس به عادت گذشته جوانیاش روی آورده است.
چیزی که اینجا نوشته شده اعتراف به مطلبیست که در حال حاضر دوستش را به خود مشغول
ساخته بود، عرفان! اروین مرتد شده بود.
آهسته به سمت اروین که دوباره لبخند بر چهره داشت برمیگردد و میگوید:
"در این باره کمی توضیح بده!"
اروین با محبت تمام سرش را تکان میدهد.
"آیا هرگز این کلام قصار را نخوانده بودی؟"
فریدریش بلند میگوید: "چرا، البته که آن را میشناسم. این عرفان است،
رازهای روحانیست. شاید شاعرانه، اما_ _. حالا، خواهش میکنم در باره این کلمه قصار
توضیح بده، و بگو چرا آن را به دیوار اتاقات آویزان کردهای."
اروین میگوید: "با کمال میل. این کلمۀ قصار، اولین مقدمه از یک معرفتشناسیست
که در حال حاضر من خود را با آن مشفول ساختهام و سعادت فراوانی را مدیون آن هستم."
فریدریش ناخشنودیاش را کنترل میکند و میپرسد: "یک معرفتشناسی جدید؟
آیا چنین چیزی وجود دارد؟ و نام آن چیست؟"
اروین میگوید: "آن فقط برای من تازه است. خیلی قدیمیست و شایسته احترام.
نامش جادوست."
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر