رد پای خیال.(4)


درون و بیرون.(1)
اما دیدن چنین رد پاهائی در میان همانندان خود، در میان مردان با فرهنگی که با قواعد فکر کردن علمی آشنا بودند او را بیشتر خشمگین می‏‌ساخت. و چیزی برایش دردناک و غیرقابل تحمل‌‏تر از دیدن آن افکار کفرآمیزی نبود که او اخیراً گاهی حتی در بین مردهائی با دانشی در سطح بالا بیان و بحث می‏‌گردید، همان فکر پوچی که می‌‏گفت «تفکر علمی» احتمالاً بالاترین، ماندنی‏‌ترین، از پیش تعیین‏‌شده‏‌ترین و تزلزل‏‌ناپذیرترین نوع تفکر نمی‌‏باشد، بلکه فقط طرز تفکری‏ست از انواع مختلف تفکرات دیگر که فناپذیرند و در مقابل تغییر و سقوط محافظت نگشته‌‏اند. این افکار بی‌‏ادبانه، مخرب و سمی وجود داشتند، این را حتی فریدریش هم نمی‌‏توانست انکار کند، او اینجا و آنجا حاضر بود، با توجه به رنج و زحمت پدید آمده در تمام جهان بخاطر جنگ و تغییرات اساسی و گرسنگی، مانند گوشزدی ظاهر می‏‌گشت و مانند کلمات قصار ارواح، از دستی سفید بر دیواری سفید نوشته می‏‌گردید.
هرچه فریدریش به خاطر چنین طرز تفکری که می‏‌توانست او را عمیقاً آشفته سازد بیشتر رنج می‏‌برد، مخالفت او و آن کسانی که فکر می‏‌کرد مخفیانه به او باور دارند مشتاقانه‏‌تر می‏‌گشت. زیرا که در محافل روشنفکران واقعی تا آن زمان فقط تعداد اندکی آشکار و صریح با این نظریۀ نو موافق بودند، با نظریه‌‏ای که به نظر می‌‏آمد اگر خود را گسترش دهد و به قدرت برسد، مطمئناً روح تمام فرهنگ‏‌های روی زمین را نابود و دچار هرج و مرج ‏خواهد ساخت. تا حال اما چنین نشده بود، و تعداد اندکی که آشکارا با این افکار موافق‏ بودند هنوز آنقدر کم بودند که می‏‌شد آنها را بعنوان آدم‌‏هائی استثنائی و بوالهوسانی اصیل به شمار آورد. اما یک قطره از سم و یک پرتو از آن افکار را می‏‌شد در اینجا و آنجا رویت کرد. به هر حال تعداد بی‏‌شماری از نظریه‌‏های جدید، آموزه‏‌های سرّی، فرقه‏‌های مختلف در میان مردم متوسط و نیمه‌آموزش دیده وجود داشتند، جهان از آنها پُر بود، همه جا خرافات، تصوف، فرقه‏‌های معنوی و بقیه قدرت‏‌های سیاهی که نبرد با آنها ضروری به نظر می‏‌آمد وجود داشت، اما علم انگار بخاطر احساس ضعفی پنهان موقتاً با سکوت خود بودنشان را تضمین کرده بود.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر